داستان "ماجرای کارآگاه رو به مرگ (The Adventure of the Dying Detective)" که اپیزود "کارآگاه دروغ گو (The Lying Detective)" از روی آن ساخته شده،داستان جالبیه.شرلوک در این داستان خودش رو به بیماری می زنه تا بتونه مجرمی به نام "کولورتون اسمیت" رو به دست قانون بسپاره.شرلوک هلمز در حین همین بیماری ساختگی اش هذیان هایی ساختگی می گه.به نظرتون درون این هذیان ها و حرف های متوهم نکته ای وجود داره؟با هم قسمتی از این داستان آرتور کانن دویل رو بخونیم:
(لطفا برای خوندن این قسمت از داستان به ادامه مطلب بروید.)
* * * * *
-«به او خواهی گفت که دقیقا در چه حالی من را ترک کردی. همین حالت فعلی که جلوی چشمت می بینی و در ذهن داری را به او انتقال می دهی،یک مرد رو به موت،یک مرد در حال مرگ متوهم.البته،نمی توانم فکر کنم چرا کل بستر اقیانوس توده ی جامدی از صدف نیست،به نظر می آید موجودات پرباری باشند.آه،در عجبم!عجیب است چطور مغز،مغز را کنترل می کند!داشتم چه می گفتم،واتسون؟»
-«دستورات من برای آقای کولورتون اسمیت.»
-«آه،بله،یادم آمد.زندگی من به آن بستگی دارد.به او التماس کن،واتسون.بین ما دو نفر سابقه ی خوبی وجود ندارد.موضوع برادرزاده ی اوست،واتسون،من شک احمقانه ای داشتم و اجازه دادم که او بداند.پسرک به طرز وحشتناکی مرد.اسمیت کینه ای علیه من دارد.تو او را نرم خواهی کرد،واتسون.التماسش کن،خواهش کن،به هر وسیله ای شد او را به اینجا بیاور.او می تواند من را نجات دهد.فقط او!»
-«حتی اگر مجبور باشم به زور بازو هم می کشانمش و سوار کالسکه اش می کنم.»
-«تو چنین کاری نمیکنی.متقاعدش می کنی که بیاید.و بعد زودتر از او برمی گردی.یک بهانه بیاور که همراه با او نیایی.فراموش نکن،واتسون.من را ناامید نکن.هرگز ناامیدم نکردی.شکی نیست که دشمنان طبیعی هستند که رشد این موجودات را محدود می کنند.تو و من،واتسون،ما سهم خود را در جهان ادا کرده ایم.بهتر نیست اجازه دهیم دنیا توسط صدف ها حکومت شود؟نه،نه،وحشتناک است!تمام این حرفهایی که گفتم را خوب به یاد داشته باش.»
بدین ترتیب،هولمز را که سرش مملو از تصاویر حاصل از توهم و زبانش پر از وراجی های مشعر و گنده گویی هایی که به حرف های کودکی ابله می مانستند بود،ترک کردم.او کلید را به من داد،و به این نیت که مبادا در را به روی خودش از داخل قفل کند آن را با خود بردم.خانم هادسون لرزان و گریان در راهرو منتظر بود.
* * * * *
خب نظرتون چیه؟به نظرتون نکته ای منطقی و علمی درون این هذیان ها نهفته است یا این ها فقط هذیان هستند؟این صدف ها یعنی چی؟چرا شرلوک به این صدف ها اشاره می کند؟من هنوز نفهمیدم ولی دارم سعی می کنم توضیح منطقی و علمی ای برای این هذیان های شرلوک پیدا کنم.توضیحی که شاید "آرتور کانن دویل" موقع نوشتن این قسمت از داستان در ذهنش بود. :)