-شرلوک!
خانم هادسون بعد از گفتن این اسم با صدایی بلند و متعجب ، پرده های پنجره های اتاق را کنار زد.
Mrs Hudson : شرلوک با این وضع به زودی نابود می شی!
شرلوک بر روی صندلی نشسته بود و با قیافه ای بی حال به سقف زل زده بود.
SH : من خوبم ، خانم هادسون.
Mrs Hudson : دارم می بینم!پاشو.پاشو حداقل یه کم برو بیرون.یه کم قدم بزن شاید از این حال در بیای.
شرلوک چشمانش را از سقف به سمت زمین چرخاند.
SH : خانم هادسون ، گفتم که خوبم.
Mrs Hudson : شرلوک با زبون خوش برو بیرون یه کم حال و هوات رو عوض کن.
SH : خانم هادسون ، فکر نکنم بتونید به من دستور بدین.
Mrs Hudson : من صاحب خونه تم و می تونم بهت بگم که بری بیرون.
SH : این جزو قرارداد و اجاره نامه نبود خانم هادسون.من پنج ماه پیش باز قرارداد یک ساله ی خونه رو امضا کردم و تا هفت ماه دیگه نمی تونید هیچ جوره منو بندازین بیرون!
Mrs Hudson : پاشو برو بیرون و یه هوایی تازه کن.پاشو.
SH : گفتم که نمی تونید منو مجبور به این کار کنین.
*چند لحظه بعد*
شرلوک در مقابل در خانه ی خیابان بیکر ایستاده بود و حرف آخر خانم هادسون را مدام در ذهنش تکرار می کرد.
Mrs Hudson : می ری بیرون و حداقل تا یه ساعت دیگه هم بر نمی گردی.
شرلوک با خودش زمزمه کرد:
SH : دفعه ی بعد که اجاره نامه رو امضا می کردم باید این نکته رو هم اضافه کنم که در طی زمانی که خونه رو اجاره کردم ، حتی برای یه لحظه هم نتونن بندازنم بیرون!
بعد از این حرف رویش رو به سمت راست پیاده رو چرخاند و سپس شروع به حرکت کردن کرد.خیابون شلوغ بود.همه مردم برای کاری بیرون آمده بودند و اکثرا خانواده بودند.با یه نگاه می تونست خیلی چیزها رو استنتاج کند و بفهمد ولی نگاهش را به زمین انداخت.تقریبا خسته بود.از استنتاج مردم؟شاید!شایدهم چیز دیگری بود.
نیمکتی در کناری پیدا کرد و نشست.تکیه داد و دستانش را از هم باز کرد.چشمانش را بست.
M : نگاش کن.اگه یه بچه ی 5 ساله بودی تا حالا هزار بار شروع کرده بودی به گریه کردن.
SH : البته باید بگم از لحاظ تئوری نمی تونم هزار بار گریه کنم.
مری لبخندی زد و گفت : حتی اگه فقط 25 سال هم عمر کنی و از همون اول زندگیت حساب کنی ، البته به جز دوران نوزادیت که دم به ساعت گریه می کنی ، باید بگم که شدنیه.هر سال رو اگه 365 روز در نظر بگیریم ، صرف نظر از کبیسه بودن یا نبودنشون ، کافیه که فقط 40 روز از هر سال رو با فاصله ی زمانی زیاد ، حتی فاصله ی زمانی هم این که به چشمات آسیب نزنی هم در نظر گرفتم ، گریه کنی.می شه هزار بار. :)
SH : ولی ما الان داشتیم درباره ی یک شب و همین الان صحبت می کردیم.نه 1000 شب.
M : کی گفت حالا 1000 شب؟می تونی روزا گریه کنی.
SH : کم نمیاری ، نه؟
M : نه متاسفانه.می تونی از جان هم بپرسی.وقتی زنده بودم هیچ وقت کم نمیاوردم.
سکوتی کوتاه بر قرار شد.
SH : متاسفم همه اش تقصیر من بود.
M : اگه بخوای بی رحمانه به قضیه نگاه کنی ، باید بگم که آره بود.
SH : اگه اون موقع زیاد حرف نمی زدم و روی نقطه ضعفش تاکید نمی کردم ، اگه فقط با حرفام عصبانیش نمی کردم ، هیچ وقت شلیک نمی کرد.
M : اگه اگه و اگه.همه اش شد که اگه.
(سکوت)
M : ولی می دونی ، تو قصدت این نبود که من بمیرم.پس می شه گفت تقصیر تو نبوده.با این دیدگاه می شه تبرئه ات کرد.کار غیر عمد!
SH : غرور و از خودراضی بودن مزخرف من بود که باعث مرگت شد.نه اون گلوله.این من بودم که باعث مرگت شدم ... نه اون اسلحه.غرور من عمدی بود ...
M : مثل این که اگه منم ببخشمت ، خودت نمی تونی خودت رو ببخشی.
SH : ....
M : می دونی شرلوک ، اولین قدم برای تغییر اینه که خودتو ببخشی ... بدون این کار تغییر کردن سخت می شه.
SH : به خاطر منه که رزی الان بدون تو زندگی می کنه.
M : ولی اون عمو شرلوکش رو داره که کلی چیز بهش یاد می ده و عمو شرلوک هم کلی چیز ازش یاد می گیره. :)
مری به زمین که نور درخشان چراغ های نزدیک به نیمکت روی آن افتاده بود ، خیره شد و ادامه داد:
M : تقریبا داری توی ستاره شناسی بهتر می شی. :) هر شب یه مطلب از فضا و این طور چیزا برات می فرسته.ماموریتش بر طرف کردن نقص های عمو شرلوکشه.
شرلوک لبخندی زد :
SH : و حالا اگه بخوام هم نمی تونم این که زمین به دور خورشید می چرخه رو از اطلاعات قصر ذهنم حذف کنم.
M : حقیقتا اون روز که گفتی این موضوعو نمی دونی ، جان داشت از تعجب شاخ در می آورد. :))
SH : آره یادش به خیر. :)
هر دو خندیدند.
صدای پیام گوشی شرلوک بلند شد.
M : یه پیام داری.از طرف رزیه احتمالا.قصر ذهنت رو برای دریافت اطلاعات بیشتر از منظومه ی شمسی آماده کن. :)
شرلوک لبخندی زد و قفل گوشی اش را باز کرد.
1 پیام خوانده نشده - از طرف رزی
سلام عمو شرلوک
باید بگم که بالاخره یاااااافتم.راز این که چرا اون رمز چهار رقمی گوشیتون 3341 ئه.دلیلش خیلی ساده است.
نه اعتراف می کنم که خیلی هم ساده نیست.داشتم از یافتنش ناامید می شدم که اتفاقی به این موضوع برخوردم و بالاخره پیداش کردم. :/
مربوط می شه به کدهای عددی ژاپنی.سه به ژاپنی می شه San ، چهار می شه Yong و یک هم می شه Ichi.
پس 3341 می شه:
San , San , Yong , Ichi
ولی این طوری هم می شه خوندش:
Sa-mi-shi-i
که در زبان ژاپنی یعنی "تنها"!
و این یعنی این که شما تنهایین و احتیاج دارین تا با یه نفر صحبت کنین.
واقعااااا؟شما تنهایین؟چطور ممکنه آخه؟شما تنها نیستین عمو جان.من هستم.رزی همیشه همیشه کنارتونه.پس لطفا
احساس تنهایی نکنین. :) قول بدیییین.قووول.
SH : نمی دونستم می خواسته راز این عددا رو بدونه.اصلا از کجا به این نکته پی برد که ممکنه رازی داخلشون باشه؟
M : فکر کردی فقط خودت باهوشی؟چی فکر کردی ، هان؟اون دختر منه دیگه.توجه به جزئیاتش به خودم رفته.اگه من بودم با خودم فکر می کردم که عمو شرلوک باهوش من حتما دلیلی برای انتخاب این عددا داره پس ، می رفتم تا ببینم چه معنی دارن.دیدی زیاد هم سخت نبود فهمیدنش.هر چیزی که توضیح داده بشه ، آسون می شه! :))
SH : جملات خودم رو به خودم میگی؟!
مری لبخند زد و شانه بالا انداخت.
M : عه نگاه کن ، یک پیام دیگه و بالاخره اطلاعات منظومه ی شمسی.
1 پیام خوانده نشده - از طرف رزی
راستی ، درس امروزتون خیلی ساده است.تا حالا دقت کرده بودین که لکه های روی ماه شبیه خرگوشن؟
مطمئنا دقت نکردین. :/ پس برای درک بهتر ، این عکس رو هم ببینین.
شبتون به خیر. :)
کسی که هیچ وقت تنهاتون نمی ذاره ... رزی
M : خب دیگه مری خیالاتت دیگه خسته است.باید بره.تو هم بهتره که جواب پی ام های رزی رو بدی.نمی خوای که فکر کنه ، سین م زنی ولی جواب نمی دی ، می خوای؟
شرلوک لبخندی زد و گفت:
SH : حق با خانم هادسون بود.بیرون اومدن واقعا روحیه ی آدمو عوض می کنه.
و مشغول تایپ کردن شد.
* * *
پ.ن 1 : فردا تولد دو سالگیه وبلاگه.چه زود دو سال گذشت ... :)
پ.ن 2 : از افرادی نباشین که سین می کنن ولی جواب نمی دن! :)))
اینم فنفیک حساب میشه؟
اگر آره باید بگم اولین فنفیکیه که برام جالب بوده. =)
البته فکر کنم قبلا هم مشابه این رو مینوشتید، اما این یه چیز بود. =)
+تولد وبلاگ مبارک! :دی