Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۰۳خرداد

بازم سلام.اینم یکی دیگه از داستانی هام.همین اول بگم که این داستانی پر از جزئیاته.حتی اسمی که برای این داستانی انتخاب کردم خطر لو رفتن ادامه ی داستان رو داره.ولی گفتم این طوری بامزه تره.خب دیگه.لطفا برید ادامه ی مطلب. :)

 

 

 

 

 

 

از شیشه های پنجره ی باران زده به خیابان های پر رفت و آمد لندن نگاه می کرد.نگاه می کرد اما آن جا را نمی دید.فکر و حواسش جای دیگری بود.

-شرلوووووک. :)

اندکی شوکه می شود.

-آه.مری.ترسوندیم.

-شرلوک و ترس؟؟

-گاهی آدم ها فراموش می کنن که منم آدمم.

-البته در مورد من...... .

-در مورد تو یک تصور و خیال.

-از کجا می دونی من روح نیستم.

-آم.......خب...... .

می خواست جواب بدهد که خانم هادسون وارد شد.

-شرلوک یه مراجع داری.

شرلوک برمی گردد و به محلی که قبلا مری بود نگاه می کند.مری آن جا نبود.

-شرلوک.گفتم یه مراجع داری.

-آه بله خانم هادسون شنیدم.

از پشت سر خانم هادسون زنی به داخل اتاق سرک می کشد.

-می تونید بیاید داخل.

شرلوک در حالی که این را می گوید بر روی صندلی همیشگی اش می نشیند.زن با اکراه داخل می شود.شرلوک به صندلی که همیشه مراجعان روی آن می نشینند اشاره می کند.

-آم......سلام آقای هلمز.من......من....... .

-آه،بله.همه ی آدمایی که این جا میان یه مشکلی دارن.البته تقریبا همه شون.

بعد در حالی که سعی می کند از یادآوری خاطره ای جلوگیری کند می گوید:

-لطفا بفرمایید بشینید و همه ی جزئیات رو -تاکید می کنم حتی جزئیاتی که به نظرتون بی اهمیت اند- از اول تعریف کنید.

زن می نشیند و به اطراف نگاه می کند.

-خب.آقای هلمز،واقعا نمی دونم از کجا باید شروع کنم.

-از اول.

-مشکل این جاست که نمی دونم اول ماجرا کجاست.

-خب از هر جایی که می تونید شروع کنید.به نظر می ترسید.کسی دنبالتونه.

زن ناگهان لرزید.

-بله آقای هلمز.یه نفر.......یه نفر که خودش من رو این جا فرستاده.یه نفر که خودش گفت این جا بیام.

-خب اون کیه؟

-آقای هلمز.به من بگید.......به من بگید......مگه اون نمرده؟من کارهای شما رو از وبلاگ دکتر واتسون دنبال می کنم.

-کی نمرده؟می شه واضح تر صحبت کنید؟

-یه نفر که گفت بیام این جا.

-(با بی حوصلگی.)کی؟؟؟؟؟؟

-جیمز موریارتی.

ناگهان شرلوک از جایش بلند می شود.

-مزخرفه.اون مرده.

 

 

ادامه دارد......... .

نظرات  (۳)

سلام
دوست عزیز... اگر دوست دارید با ما تبادل لینک داشته باشید
. ابتدا شما لینک ما را ثبت کنید
به ما خبر بدید... ما هم لینک شما را ثبت میکنیم... ممنون
پاسخ:
سلام
ببخشید.متاسفانه فعلا تبادل لینک ندارم.ببخشید. :)
سلامت و موفق باشید. :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
***** *****... :) 
پاسخ:
صبر داشته باشید. :)
داستان هنوز ادامه داره. :)
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
درود و زنده باد بر این قلم فعال و البته زیبا
منتظر ادامه داستان هستیم :)
به همه پست هایی که این مدت نخونده بودم نگاهی انداختم، ببخشید که برای همه اش کامنت نذاشتم..
جواب اون معما که رمز پست رمزدار هستش هم تو یکی از سوالات اشتباه وجود داره، سوال کردید چند ساعت خوابیدیم، بعد تو جواب ها ساعت بیدار شدن رو نوشتید!! من به عدد ******* رسیدم با این حال! نزدیکم؟!
در پایان مثل همیشه عالی می نویسید
با آرزوی بهترین ها
پاسخ:
سلام و درود بر شما
ممنون از شما. :)
ان شاء الله قسمت های بعدی داستان رو با موفقیت و به خوبی بنویسم.
بله.درست می گید.درستش کردم.خیلی ممنونم که خبر دادید و خیلی خیلی ممنونم از دقت زیاد شما.وقتی دقت یک نفر رو می بینم خیلی خوشحال می شم. :)
بله.به جواب خیلی نزدیک شدید.فقط دو مورد از اعداد جوابی که برای رمز پیدا کردید اشتباه هستن.
خیلی خیلی ممنونم.لطف دارید. :)
موفق باشید. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی