You know where you should click...
ساعت از 11 شب گذشته... مکالمه ذهنی که با خودم دارم:
J : خب بگو ببینم فکر میکردی آخر و عاقبتت به این جا بکشه؟
- به کجا، جان؟
باورم نمیشد یه روزی بچه های خالی بند خیابونی رو از نزدیک ببینم. فکر می کردم فقط تو فیلمان!
مکالمه شون از ماشین جلویی تو خیابون به گوش میرسه :
- ماشین ۸۱ تا معلق زد!
+ واااااااه، ۸۱؟؟؟
- آره تازه ۱۰ تا ماشین کناری هم منفجر کرد.
+ :0
- آره منم هندزفری داشتم، داشتم بازی می کردم! صدا رو نشنیدم. بابام صدام میزد. بعد گرفت دستمو کشید تا متوجه بشم معلق زدیم!!
+ وایییی، نترسیدی؟
- نه. میگم که هندزفری داشتم و دراز کشیده بودم، پس متوجه نشدم.
+ :0
- بعد ۸۱ تا معلق، سقف ماشینمون هنوز سالم بود.
......
:)
دنیای بچگانه شون.. :)
همه چیز به هم ریخته... قصر ذهنم به هم ریخته است. همه چیز نامنظمه و تقریبا هیچ چیز سر جای قبلش نیست. همه چیز تغییر کرده... حالا می فهمم که چرا شرلوک از آخرین قسمت فصل سوم به بعد تغییر کرد.
+من زنده ام! شما چطور؟
++کامنتا زیاد شدن. این مدت سعی کردم به چندتاشون جواب بدم. بقیه هم به زودی جواب میدم.
+++سکوت شب همیشه آرامش بخش نیست! گاهی آزاردهنده است!!
یه موضوعی درباره ی این فیلم شرلوک ، ذهن من رو خیلی درگیر کرده ، اونم اینه:
دکتر واتسون می گه اطلاعات شرلوک درباره ی سم شناسی صفره ولی شرلوک می تونه سم قورباغه ی استرالیایی رو تشخیص بده!!!!! 🤔 :))
عجبا! :))