Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۰۴دی

 

یکی از چیزهایی که بعد از دیدن دوباره اپیزود کارآگاه دروغگو نظرمو جلب کرد دیالوگ های مری خیالی بود.

بریم ادامه مطلب-

دقیقه 1:52 اپیزود سریال این مکالمه رو داریم:

J: بعد از ظهر میرم دنبال رزی. بعد از جلسه ام با روانشناس. یه روانشناس جدید گرفتم. امروز می بینمش.

 

 

M: می خوای در مورد من بهش بگی؟

J: نه.

M: جرا نه؟

J: چون نمی تونم.

 

 

M: چرا نمیتونی؟

J: چون نمی تونم. خودت که میدونی. فکر میکنه مردی.

M: جان باید یادت باشه، موضوع مهمیه. من مردم. (I am dead. وقتی از am استفاده شده تاکید بیشتره.)

سکوت جان-

M: (ادامه میدهد.) لطفا به خاطر خودت و رزی این (دقت به کلمه THIS به معنی این و نه کلمه I به معنی من.) واقعی نیست. من مردم.(I'm DEAD.) جان، منو نگاه کن.

جان که در حین گفته شدن این جملات از نگاه به مری خودداری می کند، دوباره به او نگاه می کند.

M: من این جا نیستم. اینو میدونی که؟

J: باشه بعدا می بینمت.

وقتی می رود مری محو می شود.

 

*         *         *

 

همین مکالمه کوچک کمتر از 1 دقیقه ای کلی تفسیر داره. همون طور که همیشه اعتقاد داشتم هر کلمه و هر حرکتِ هر انسان تو هر لحظه ای معنی حاضی داره. هر حرکتی.

بیاین به عمق این مکالمات بریم. به عمق ذهن جان.

چرا مری که یه تصوره باید به جان بگه واقعی نیست.

 

M: جان باید یادت باشه، موضوع مهمیه. من مردم.

 

مری این حرفا رو نمی زنه. این خود جانه. اون مری، در  واقع خود جانه و این جمله تقابل و مبارزه ی جان برای کنار اومدن با این درده.

مری که ساخته و محصول ذهن جان عه نقش مهمی در تصمیم گیری ها و احساسات جان بازی می کنه. در واقع این دیالوگ نشون میده که این مریِ تصوری برای جان نقش هدایتی و انتقادی داره.

این جمله از زیان مریِ خیالی، وضعیت روانی درونی جان رو آشکار میکنه. جان در حال دست و پنجه نرم کردن با غم تنهایی (جمله ابتدایی یوروس در نقش روانشناس) یا احساس گناهه. مری خودش انعکاسی از این حالاته، سعی میکنه با گفتن این که واقعی نیست به جان کمک کنه که میان واقعیت و خیال تفاوت قائل بشه.

 

E(یوروس): از اولش شروع کن.

J: بیدار شدم.

 

 

E: چظور خوابیدی؟

J: نخوابیدم. نمی خوابم.

E: ولی الان گفتی بیدار شدی.

J: دراز کشیدن رو نموم کردم.

E: تنها؟

J: (تند تند پلک میزند.) البته که تنها!

 

 

تند تند پلک زدن خودش خیلی مهمه میتونی چندین معنی داشته باشه. علی الخصوص:

  • پردازش ذهنی و فکری عمیق
  • ناراحتی و اضطراب
  • دروغگویی یا پنهان کردن حقیقت
  • عدم اطمینان
  • مکث برای تنطیم احساسات و جلوگیری از بروز آن ها

دقت کنین که قبلش هم داشت درباره این که خوابیده هم دروغ میگفته. (توی عکس ها این تند تند پلم زدن مشخص نیست. ثانیه ی 00:50 اپیزود رو ببینین. وای که چه قدر این سریال دقیق ساخته شده. حتی حرکات انسانیش براساس احساسات و عواطف!)

 

پس گفتیم مری هنوز توی ذهن جان زنده است و این جمله "من مردم." میتونه تلاش جان برای رهایی از وابستگی روانی به مری باشه.

از طرفی چرا وقتی مری میگه واقعی نیست جان از ارتباط چشمی خودداری می کنه؟ بیاین تحلیلش کنیم.

 

 

احساس گناه عمیق جان

جان به دلیل اتفاقاتی که رخ داده و همین طور خیانتی که به مری کرده احساس گناه میکنه و وقتی که مری (حتی به عنوان یه خیال) بهش  میگه که واقعی نیست جان نمیتونه با این واقعیت رو به رو بشه. نگاه نکردن به مری نشون دهنده تلاشی ناخودآگاه برای فرار از این احساس گناهه.

 

ترس از تأیید حقیقت

اگه جان به مری نگاه کنه ممکنه این حقیقت که مری واقعی نیست براش ملموس تر بشه و خب این براش دردناکه. اجتناب از این ارتباط چشمی به جان این اجازه رو میده حقیقت رو نادیده بگیره و همچنان توی نوعی انکار باقی بمونه.

 

درگیری عاطفی و روانی

جان هنوز از نظر عاطفی با خاطرات مری درگیره. اون نمی‌خواد این تصویر خیالی رو کاملا از دست بده، اما در عین حال می دونه که مری دیگه وجود نداره. نگاه نکردن جان به مری، نمادی از این درگیری درونی با خودشه. بین نگه داشتن خاطرات مری و پذیرش واقعیت فقدان او.

 

ماهیت خیالی مری

چون مری صرفا یک تصویر ذهنیه، جان میدونه که اگه باهاش چشم تو چشم بشه، در واقع داره با بخشی از خودِ آسیب دیده اش مواجه می‌شود. این ممکنه باعث بشه که با لایه های عمیق‌تر از درد و رنجش روبه رو بشه، چیزی که هنوز آمادگی اش رو نداره.

 

احترام به خاطره مری

نگاه نکردن به مری میتونه یه حرکت ناخودآگاه برای حفظ شأن و احترامش باشه. جان شاید نمیخواد به خیالی که از مری ساخته، بیش از حد انسانی نگاه کنه، چون میدونه که این تصویر نمیتونه جایگزین مری واقعی بشه.

 

حالا بیایم این تیکه رو که چرا یه خیال با این که خیاله داره بعد از این که جان از ارتباط چشمی خودداری میکنه، بهش میگه که "به من نگاه کن." رو تحلیل کنیم.

 

نیاز جان به مواجهه با حقیقت

مری، به عنوان یک خیال، در واقع بخشی از ذهن جانه.خب این یه چیز بدیهیه. وقتی که میگه "به من نگاه کن"، در حقیقت ذهن ناخودآگاه جانه که اونو را وادار میکنه تا با احساسات عمیق و واقعیش روبه رو بشه. مریِ ناخودآگاه جان به نوعی تلاش میکنه که جان رو مجبور کنه تا فرار از حقیقت رو متوقف کنه.

 

 

تلاش برای ارتباط عاطفی

توی ذهن جان، مری هنوز یه بخش زنده و مهم از زندگی اونه. این درخواست که "به من نگاه کن"، شاید نمادی از نیاز جان به ارتباط مجدد با احساسات و خاطرات مشترکش با مری باشه. مریِ ناخودآگاه جان بهش یادآوری میکنه که با انکار نگاه کردن، نمیتونه از خاطرات یا عشقشون فرار کنه.

 

مری به‌عنوان وجدان جان

مری میتونه به عنوان صدای وجدان جان عمل کنه. یعنی بیایم بگیم این تیکه خیالی از مری در واقع وجدان جانه. وقتی از جان میخواد که بهش نگاه کنه، در واقع نمادی از نیاز جان به پذیرش مسئولیت یا مواجهه با بخش هایی از خودشه که در حال انکارشونه. نگاه کردن به مری میتونه به معنی پذیرش آسیب‌ها و احساسات سرکوب شده باشه.

 

اهمیت نگاه برای ارتباط انسانی

چشم تو چشم شدن نمادی از ارتباط انسانی عمیقه. حتی اگه مری یه خیال باشه، جان او نو به عنوان یک انسان واقعی تصور می‌کنه. درخواست مری برای نگاه کردن، شاید تلاشی برای بازگرداندن اون حس واقعی از ارتباط باشه، حتی اگه فقط تو ذهن جان وجود داشته باشه. (حواستون باشه که این مری همون ذهن جانه.)

 

تمثیلی برای قبول فقدان

وقتی مری میگه "به من نگاه کن"، ممکنه یه استعاره باشه برای این که جان باید به فقدان مری و درد ناشی از این موضوع نگاه کنه و اونو بپذیره. یعنی این لحظه ممکنه بخشی از روند درمانی و پذیرش جان باشه.

 

مری به عنوان صدای خودآگاهی جان

این جمله، در حقیقت، از درون خود جان بلند میشه. مری به عنوان بخشی از ذهن جان میخواد که جان به خودش نگاه کنه و با حقیقت وجودی اش مواجه بشه. نگاه نکردن به مری، یعنی فرار از حقیقت؛ و مری، به‌عنوان نماینده اون حقیقت، جان رو به این چالش دعوت میکنه.

 

بخوایم به طور کلی بگیم در واقع جمله "به من نگاه کن." گفته میشه تا پیچیدگی درونی جان رو به تصویر بکشه و نشون بده که چطور ذهنش درگیر پذیرش واقعیت، فقدان و احساسات سرکوب شده هست.

 

حالا بیاین دوباره زبان بدن جان رو بخونیم. اون هم نه همش فقط و فقط (!) تیکه ای که وقتی مری به جان میگه که واقعی نیست و جان به مری نگاه میکنه، گوشش رو میخارونه. اینم چندتا جنبه داره. توجه کنین که فقط یه حرکت کوچیک ولی معنادار میتونه چندین لایه از احساسات و واکنش های ناخودآگاه جان رو نمایان کنه.

 

 

نشانه‌ای از اضطراب یا ناراحتی

خاروندن گوش میتونه یک واکنش ناخودآگاه به احساس اضطراب، استرس، یا ناراحتی باشه. در این لحظه، جان با حقیقتی بسیار سنگین روبه رو میشه: مری، کسی که جان هنوز بهش وابسته ست، بهش میگه که "من واقعی نیستم." این میتونه برای جان احساس فشار عاطفی ایجاد کنه، و خاروندن گوش ممکنه راهی برای کاهش این اضطراب باشه.

 

پرهیز از درگیری مستقیم

این حرکت میتونه نشونه ای از اجتناب باشه. جان ممکنه با این حرکت بخواد توجه خودش رو موقتا از این حقیقت تلخ که مری وجود خارجی نداره، منحرف کنه. به عبارت دیگه، خاروندن گوش راهیه برای نادیده گرفتن یا کاهش شدت اون لحظه.

 

نشانه عدم پذیرش یا بی اطمینانی

زبان بدن اغلب بازتابی از احساسات درونیه. خاروندن گوش میتونه نشونه ای از تلاش جان برای پردازش یا حتی رد اون چه که مری بهش میگه باشه. در واقع هنوز نمیتونه کاملاً بپذیره که مری فقط یک خیاله.

 

زبان بدن و دروغ یا تردید

در روان شناسیِ زبان بدن، لمس یا خاروندن گوش گاهی به معنای "نشنیدن چیزیه که نمیخوایم بشنویم" تعبیر میشه. پس این حرکت میتونه نشون دهنده این باشه که جان نمیخواد یا نمیتونه واقعیت کلمات مری رو بپذیره. (و باز هم دقت سازندگان در ساخت حرکات مناسب با احساسات انسانی! کی میگه شرلوک فقط یعنی منطق خالص؟ هان؟؟)

 

تلاش برای بازیابی کنترل

جان، با خاروندن گوش، ممکنه ناخودآگاه بخواد تمرکز خودشو به یک عمل فیزیکی ساده معطوف کنه تا یه کم از فشار روانی اون لحظه کم کنه. این کار میتونه راهی برای برگشت به یک وضعیت ذهنی آروم تر باشه.

 

عنصر انسانی در بازیگری

همون طور که گفتم از نظر کارگردانی یا بازیگری، این حرکت ممکنه به عمد طراحی شده باشه تا لحظه ای طبیعی و انسانی به این صحنه اضافه کنه. خاروندن گوش یک رفتار کوچک اما واقعیه که نشون میده جان، با تمام پیچیدگی های روانیش، هنوز انسانی با واکنش های طبیعیه.

 

کیف میکنین؟ یه حرف کوچیک، یه رفتار کوچیک انسان پر از تحلیل میتونه باشه. و ما چه ساده از رفتارها و حرف های اطرافیانمون می گذریم بدون این که بهشون توجه کنیم یا تلاش کنیم درکشون کنیم.

 

هنوز تموم نشده. بعد از همه این مکالمات جان با گفتن "باشه دوباره میبینمت." میره که به جلسه اش با یوروس بپردازه. واقعا همچین حرفی بعد از این همه مکالمه و کلنجار درونی عجیبه، نه؟؟ بله که عجیبه! بریم که تحلیلش کنیم:

 

پذیرش موقت واقعیت

این جمله نشون میده که جان به طور موقت پذیرفته که مری واقعی نیست، اما هنوز آمادگی کامل برای خداحافظی دائمی با مری رو نداره. جان به مری، و در واقع به خودش، میگه که این پایان ارتباطشون نیست و دوباره با این توهم (و شاید خاطره یا خیال یا هر چی که ذوست دارین بهش بگین) روبه رو میشه.

 

گریز از مواجهه قطعی

جان با این جمله، به نوعی از روبه رو شدن کامل با حقیقت تلخ از دست دادن مری طفره میره و به خودش امید میده که ارتباط با مری (هرچند خیالی) ادامه خواهد داشت، چون هنوز نمیتونه کاملا اونو رها کنه.

 

نشونه ای از فرآیند سوگواری

این جمله میتونه بخشی از روند سوگواری جان باشه. میدونین که توی مراحل سوگواری، افراد اغلب نمیتونن فورا با فقدان عزیزانشون کنار بیان و برای حفظ پیوند عاطفی، به طرق مختلفی (مثل تصور دوباره دیدنشون) خودشونو دلخوش میکنن. این جمله نمادی از این تلاش برای حفظ ارتباطه. نمیدونم منظورمو خوب رسوندم یا نه. امیدوارم تونسته باشم منظورمو دقیق برسونم.

 

پیش‌بینی بازگشت توهم مری

از اون جا که مری بخشی از ذهن جانه، این جمله شاید اشاره ای به این واقعیت باشه که همچنان در آینده، بارها و بارها این تصویر ذهنی رو تجربه خواهد کرد.(همین طور که کرد. هم جان و هم شرلوک.) به نوعی، جان خودش میدونه که هنوز نتونسته از این چرخه خیالی خارج بشه.

 

ترکیب زیبای درد و امید

"دوباره می‌بینمت" ترکیبی زیبا از دو احساس متضاده که در اپیزود به کار رفته:

  • درد: جان هنوز مری رو از دست رفته میدونه و با نبودش کنار نیومده.
  • امید: هنوز به شکلی خیالی، ارتباط عاطفی با مری رو زنده نگه داشته.

 

رابطه عمیق و ماندگار جان و مری

جمله ای که شاید تأکیدی بر عشق و رابطه عمیق اونا باشه. حتی اگه مری دیگه واقعی نباشه، جان نمی‌خواد این پیوند رو از دست بده و به نوعی تضمین میکنه که این خاطره یا خیال، بخشی از زندگیش باقی میمونه.

 

چیزای بدیهی ای بودن ولی اون قدر قشنگ بودن و باهاشون میشد به عمق احساس انسانی رفت که دلم نیومد این جا نگمشون. :) و صد البته که بله. نتونستم کل اپیزود رو باز ریواچ کنم. همین 3 دقیقه اولش دو روز از وقتم رو به خودش اختصاص داد. :))

 

جا داره به این نکته هم اشاره کنم وقتی جان میره جای خالی مری که برای ما محو شده به طور تاکیدی به ما که تماشاگرها هستیم نشون داده میشه. چرا؟

 

 

لحظه ای که جان صحنه رو ترک میکنه و مری برای بیننده محو میشه، یه تصمیم هنری - روایی هوشمندانه ست که چندین لایه معنایی داره. این محو شدن نه تنها نمادی از وضعیت روانی جانه، بلکه پیام هایی درباره پذیرش واقعیت و حرکت رو به جلو در زندگی داره. (امیدوارم گنگ نباشه.)

 

سمبلی از حرکت رو به جلو

محو شدن مری ممکنه نماد این باشه که جان در حال برداشتن اولین قدمای خودش به سمت پذیرش فقدان مریه. هرچند هنوز به طور کامل نتونسته با غم خودش کنار بیاد، اما ترک صحنه و ناپدید شدن مری برای تماشاگران، نشونه ای از رها کردن تدریجی اونه.

 

تقویت تجربه احساسی تماشاگر

لحظه محو شدن مری به نوعی پایان بندی احساسی قوی برای این صحنه ست. ما هم همراه با جان این لحظه رو تجربه میکنیم و محو شدن مری حس فقدان و پذیرش را در مخاطب تقویت میکنه.(منظورم اینه که خودتون به جای خالی که مری وقتی میره میمونه توجه کنین تا حسش کنین.) در واقع از نظر کارگردانی، محو شدن مری یک ابزار بصری قویه که به تماشاگر کمک میکنه تا لحظه جدایی جان از خیال مری رو به وضوح درک کنه. حس تنهایی و نبود مری... در واقع حس ناپدید شدن تدریجی کسی که دیگه وجود نداره رو به شکلی تأثیرگذار منتقل میکنه.

 

تأکید بر پایان ارتباط خیالی

میتونیم بگیم این صحنه طوری طراحی شده که نشون بده جان حالا آماده ست تا (هرچند به آرامی) از این توهم فاصله بگیره. :)

 

و هوف! بالاخره میتونم بگم "پایان این پست".

 

 

نظرات  (۱۱)

۱۱ دی ۰۳ ، ۱۶:۵۵ obviously not Sherlock

شاید همه ما هم برای خودمون یه مری خیالی باید داشته باشیم.

پاسخ:
قطعا داریم.

از سال98تاحالا داری درمورد شرلوک مطلب میزاری(:

 

شرلوک دیگه فراموش شده بس کن

پاسخ:
بله...
برای آیندگان! :))
و همچنین چون که عاشق وبلاگمم! :)

احساس میکنم خیلی شبیه منه اخلاقت(:

میتونیم رفیق باشیم ستون؟

اهل کجایی؟

پاسخ:
چه قدر خوب. :)
رفیق، بلههه چرا که نه.
سوالات شخصی مثل این نپرسید ولی. 😂😂

باشه نمیپرسم😂

من محمدرضا۱۷قزوین

حداقل رشته درسیتو بگو

پاسخ:
خوشبختم :]
رشته درسی: Occupational health and safety engineering

سلام

تازه با وبلاگتون آشنا شدم خیلی باحال و هیجان انگیز مطالبش 

برا منی که یه نوجوون ۱۷ سالم واقعا جذابه

وبلاگتون رو یکی از دوستام معرفی کرد بهم

شدم یکی از طرفدارای وبلاگتون هر شب قبل خواب یه چایی مماسالا برمیدارم میرم تو بالکنمون روی صندلی میشنم با آیپد شروع میکنم چند تا مطالبتون رو میخونم

خواستم ازتون تشکر کنم با این قلم زیباتون 

پاسخ:
سلام :)
خوش اومدید. خیلی خوشحالم که مطالب وبلاگ این قدر در نظرتون آرامش‌بخشه که با چای ماسالا (در کل هر چایی به نظرم سمبل آرامشه.) همراهش کردین و اوقات فراغتتون رو پر میکنه.
کامنتای این چنینی باعث میشن آدم برای نوشتن مطالب بیشتر ترغیب بشه. منم ممنونم از شما.

واووو

رشته خوبیه موفق باشی

خودم روانشناسی میخوام بخونم

و وبلاگت بهم کمک میکنه آدما رو راحت بشناسم

پاسخ:
مرسی :)
روانشناسی رشته خیلی قشنگیه، موفق باشی.
مرسی ولی وبلاگ من اصلا کمکی به شناخت آدما نمیکنه. فقط چندتا پُسته که اپیزودای سریال شرلوک رو بررسی کرده. برای این که آدما رو بشناسی به نظرم باید بیشتر با جمع و انسان ها معاشرت کنی، درباره این موضوع کتاب بخونی و فیلم ببینی. در کل بیفتی توی مسیرش کم کم میفهمی باید چه کار کنی. :)

ی سوال 

میتونم باهات همکاری کنم؟ینی باهات پست بزارم

من میتونم تمامی چیز های روانشناسی رو با فیلم شرلوک ربط بدم 

ورفتارهاشونو با بحث علمی معرفی کنم

بزار وقتایی که بیکارم فعالیت کنم(: لطفا

پاسخ:
والا این وبلاگ یه جورایی شخصی نوشت خودمه.
بهتره یه وبلاگ مستقل بزنی و مطالبی که توی ذهنته رو اون جا پیاده کنی. این طوری خودت یه وبلاگ مستقل داری که میتونی هر مطلبی که می خوای رو اون جا بنویسی. :) و اتفاقا این که افکارت، بررسی ها و دیدگاهت رو یه جایی بنویسی خیلی به پیشرفتت توی روانشناسی کمک میکنه و کم کم پرورشش میده.

آره راس میگی خیلی تو فکرمه ولی میترسم زیاد طرفدار نداشته باشه

بعدشم زیاد با نکات وبلاگ نویسی آشنا نیستم

بعدشم من همونیم که جواب معما رو درست گفتم😂🤌

پاسخ:
ترس اول شروع هر کاری طبیعیه. پس نگران نباش و شروع کن. خودم میشم اولین خواننده وبلاگت. :)
البته این که موضوعات علمی کم طرفدارن یه چیز بدیهیه و حداقل اول کارت ممکنه خواننده های وبلاگت کم باشن ولی به مرور زمان بیشتر میشن و اون کسایی که باید، وبلاگتو پیدا میکنن.
وبلاگ نویسی نکته خاصی نداره، فقط باید سبک و روش خودت رو توی کارت اعمال کنی. مثل ژورنال نویسیه ولی مطالبی می نویسی که عمومی میشن پس سازمان یافته ترن(میتونن حتی سازمان یافته هم نباشن).
I know. ;)) Good job.
۳۰ بهمن ۰۳ ، ۱۸:۱۴ یوروس هلمز

خسته نباشی شرلوک عزیزم، مثل همیشه عالی و جامع. مایه مسرته که دیالوگ‌هایی ازم توی پستت هست :))

حال خودت چطوره؟ گرچه گاهی از شرینفورد بیرون میام و زیرنظر میگیرمت، اما پرسیدن احوالت خالی از لطف نیست

پاسخ:
ممنون، یوروس عجیب من...
احوالم به بدی ویالن نواختنته! ;) ولی خب میدونی قابل تحمله. :))
تو چطوری؟ امیدوارم احوال تو به خوبی ویالن نواختن من باشه. D:

نمیدونم پسری یا دختری...فک کنم دختری البته.

ولی اصن مهم نیست چون احساس میکنم از لحاظ خیالبافی،من و تو خیلی بهم شبیهیم. خیلی خوش حال شدم که به صورت ناشناس وبلاگ کسی رو میخونم که میتونم درک کنم.

پاسخ:
دخترم :))
باعث افتخارمه که وبلاگ و مطالب من رو قابل میدونی. واقعا خوشحال میشم با دیدن کامنتا. 🍀

ممنون از وبلاگ عالی تون ، فوق العاده ست ، شرلوک انگار هیچ وقت تکراری نمیشه ...

فقط اگه میشه پست های بیشتری بذار ممنون

پاسخ:
لطف دارین. 🍀
بله، شرلوک تکرار نشدنیه!!
والا پست بیشتر خودمم خیلی دلم می خواد که بتونم ولی از طرفی وقت نمیکنم. حتما اگه فرصت کنم چشم، بیشتر پست میذارم. :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی