You know where you should click...
* * *
صدای سنتور هم اتاقیم فضای اتاق رو پر کرده. (21:38)
باید بگم که اصلا شبیه جان نیست ولی خب با هم کنار میایم. (دلتنگ ویولونم ام.)
اصلا فرصت نمی کنم چیزی راجع به شرلوک بنویسم. بیایم با هم صادق باشیم که نیازمند فصل پنجم هستیم... و نیاز داریم به موضوعات جدید...
یه سه ماهی میشه که بالاخره زمام زندگیمو دست گرفتم و خب اونیه که می خوام، درسته سرم شلوغ تر از قبله ولی بهتر از سر و کله زدن با آدماییه که نمی فهمن...
صدای سنتور قطع شد... قشنگه اگه نت هاش درست نواخته بشه. زیاد طرفدار موسیقی سنتی نیستم ولی به دل میشینه. می خوام تم این جا رو تغییر بدم... می خوام کامنت های پست های معما و استنتاج رو حواب بدم ولی همه اینا هر دفعه فقط در حد یه "می خوام" میمونه.
کلی حرف مونده توی کوچه پس کوچه های ذهنم ولی بیرون نمیاد... دامنه ی دوست های اطرافم به صفر رسیده... باید بیشتر که چه عرض کنم حداقل تبدیلش کنم به "1" عدد... امشب می خوام اپیزود کارآگاه دروغگو رو بعد یک سال ببینم... ذهنم نامرتبه... حس می کنم هر اپیزود شرلوک به یک برهه از زندگیم مربوط میشه که اگه بخوام بگم الان دقیقا وسط برهه اپیزود "کارآگاه دروغگو" ام... کلی توضیح رو تو دو کلمه می گنجونم... وسط اپیزود "کارآگاه دروغگو"...
جدیدا یه اخلاقی پیدا کردم (جدید که میگم منظورم سه سالی میشه.) در حال روندن آدما از خودمم... با هیچ کلامی... مثل این میمونه که یه دوست قدیمی بیاد بگه :
- سلام چطوری؟
-- سلام. خوبم.
مکالمه ای که ادامه نداره... بدون پرسیدن این که تو چطوری... یا حتی اگه زیاد زره پولادین باشه که بتونه دووم بیاره، با یه حرفی عمدا از خودم می رنجونمش که بره و دیگه برنگرده... میتونید عذاب وجدان و حس تنهایی بعدش رو تصور کنین؟ تنهایی که هم آزاردهنده است و هم نیازمندشی!
کی این قدر آدم فردگرایی شدم؟
به زودی 25 سالم میشه... کمتر از دو هفته دیگه... خیال وارد کردن یه آیرین آدلر رو هم به زندگیم ندارم... :)) طبیعیه؟؟ یا از فردگرایی بیش از حده؟ اصلا باید نگران این باشم؟؟ خب این که نصف دهه 20 به سرعت گذشت و میدونم نصفه دیگه اش هم به سرعت میگذره به خودی حود نگران کننده هست، ولی این موضوع؟
Come on! i can not afford this too!
جمع پذیری کم؟؟؟
+یلداتون پیشاپیش مبارک.
++سال نوتون هم پیشاپیش مبارک.
+++این فکت که آدما تغییر می کنن آزاردهنده است!!!
فقط ایمیل بده!