Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرلوک هلمز اپیزود عروس نفرت انگیز» ثبت شده است

۰۱مهر

 

SH:بهش می گن روح انعکاسی.یه انعکاس ساده از تصویر یه آدم زنده روی شیشه.

 

 

سلام :)

جمله ی بالا رو یادتونه کی شنیدید؟درسته.در تک قسمت "عروس نفرت انگیز".خب ، حالا می خوایم ببینیم که این شبح فلفل (Pepper's Ghost) چیه.حالا چرا شبح فلفل؟چون در زبان اصلی فیلم ، شرلوک اصطلاح Pepper's Ghost به کار برد که معنیش به فارسی می شه شبح فلفل.

خب دیگه ، لطفا به ادامه ی مطلب برید. 🌹 :)

 

۱۱ نظر ۰۱ مهر ۹۹ ، ۰۱:۲۳
شرلوک هلمز
۱۴شهریور

باز هم دفترچه ی یادداشت های خصوصی و مرموز مایکرافت که می تونه یکی از اون رازهای حل نشده ی سریال شرلوک باشه.این یکی حتی از یادداشت های قبلی هم عجیب تر و مرموزتره.

لطفا به ادامه ی مطلب بروید تا یه تیکه ی دیگه از دفترچه ی مایکرافت رو بررسی کنیم.

 

۶ نظر ۱۴ شهریور ۹۹ ، ۲۰:۲۸
شرلوک هلمز
۲۶اسفند

 

 

SH:چرا نمردی؟

M:چون سقوط آدم رو نمی کشه ، شرلوک.حداقل تو دیگه باید اینو بدونی که سقوط باعث مرگ نمی شه.دلیل مرگ سقوط نیست.دلیلش خوردن به زمینه.

 

چند وقت پیش یه تئوری برای زنده بودن موریارتی به ذهنم رسید.موریارتی می تونه زنده باشه.

همه مون صحنه ی پشت بوم سریال شرلوک رو یادمونه.

 

 

شرلوک اون جا ، بر روی پشت بام بیمارستان بارت ، هیچ وقت پشت سر موریارتی رو نگاه نکرد که جمجمه ی از هم پاشیده شده ی موریارتی رو ببینه که این هم دلیل داره.می شه دلیلش رو به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.موریارتی تنها رقیب سرسخت و قابل شرلوکه و با مرگ موریارتی شرلوک دیگه همچین حریف قدرتمندی پیدا نمی کنه و این طبیعیه که شرلوک نخواد موریارتی بمیره!پس بررسی نشدن جسد موریارتی توسط شرلوک رو می شه به ناخودآگاه شرلوک ربط داد.هر چند که دلیل های دیگه ای هم می تونه داشته باشه و این فقط یه فرضیه است.پس اسلحه ی موریارتی می تونی یه اسلحه ی تقلبی و خون هم می تونه فقط جوهر قرمز باشه و جمجمه ی موریارتی اصلا از هم نپاشیده باشه و این فقط یه نمایش از طرف موریارتی باشه!

ولی شرلوک در تک قسمت عروس نفرت انگیز ، در حالی داشت یکی از پرونده های قدیمی رو توی ذهنش بازسازی و حل می کرد ، متوجه اشتباهش شد!باید جمجمه ی موریارتی رو بررسی می کرد.یادتونه که موریارتی می چرخه و پشت سرش رو نشون می ده.

 

 

 

خب ، پس با این تفاسیر ، هنوز می شه منتظر بازگشت و حضور موریارتی در فصل پنجم شرلوک باشیم. :)

 

 

 

!Yeeeeees.We miss you

.Come back please

 

 

۲۷ نظر ۲۶ اسفند ۹۸ ، ۲۱:۱۸
شرلوک هلمز
۱۴آذر

-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.......کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.......این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.....آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)

۴ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۰
شرلوک هلمز