Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۴۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرلوک» ثبت شده است

۰۵بهمن

تصور کنید که شرلوک به جای لندن توی ژاپن زندگی کنه و حتی فراتر از اون تصور کنید که این شرلوک ژاپنی یک زن باشه و مسلما و متعاقبا واتسون و موریارتی هم باید زن باشن.خب نظرتون چیه؟به نظرتون فیلم خوبی می شه؟توی این پست می خوام سریالی رو با این مشخصات معرفی کنم.

معرفی می کنم.این شما و این هم سریال:

 

خانم شرلوک (Miss Sherlock)

 

 

این شرلوک ژاپنی که متولد بریتانیاست و در حال حاضر توی توکیو زندگی می کنهو، پرونده های جنایی رو حل می کنه.داستان از اون جایی شروع می شه که واتو (همون واتسون خودمون.منتها ژاپنیش. ^_^ ) برای استراحت و آرامش خاطر از جنگ به توکیو بر می گرده و توی فرودگاه یکی از همکاران قدیمیش رو بعد از مدت ها می بینه و این همکار قدیمی همون موقع به قتل می رسه و واتو درگیر معمای قتل همکارش می شه و در این راه با شرلوک گستاخ آشنا می شه.گستاخی شرلوک به حدیه که واتو رو اون قدر عصبانی می کنه که دلش می خواد موهای شرلوک رو دونه به دونه بکنه. :)) خب چه می شه کرد.شرلوکه دیگه. :)

خلاصه این که بعد از حل این پرونده و کلی ماجرا ، در خونه ی خانم هاتو (همون خانم هادسون خودمون.) هم خونه می شن و با هم پرونده های دیگه ای رو حل می کنن.شرلوک این داستان ما به جای ویولن ، ویولنسل می زنه.ویولنسل شبیه ویولنه ولی بزرگتره. :))

 

 

مگه می شه فیلم شرلوکی ساخته بشه ولی موریارتی نداشته باشه؟همین الانش هم همه مون دلمون برای موریارتی تنگ شده و دلمون می خواد برگرده.

خب این سریال هم موریارتی خودش رو داره.البته اسم موریارتی این فیلم موریواکی هست ولی این چیزی از باهوشیش رو کم نمی کنه. :))

در اپیزود آخر فصل اول این سریال شرلوک و موریواکی با هم از بالای ساختمون بیمارستانی به نام "رایشن باخ" سقوط می کنن.واتو بعد از مرگ شرلوک می خواد از توکیو بره ولی ناگهان دوربین پاهای شرلوک (با کفش پاشنه بلند! ^_^ ) رو نشون می ده که به سمت واتو می ره و فصل اول همین جا تموم می شه.من فصل اول این سریال رو دیدم ولی اطلاعی از فصل دوم این سریال ندارم و نمی دونم در حال حاضر ساخته شده و یا در حال ساخته و یا حتی هنوز استارت ساخته شدنش زده نشده.تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر از اپیزودهای شرلوک خودمونه. :)

شرلوک این فیلم هم یه برادر داره ولی رابطه ی این خواهر و برادر خیلی بهتر از رابطه ی شرلوک و مایکرافت سریالیه که بندیکت کامبربچ توی اون بازی می کنه هست.تصویر پایین صحت این حرف رو به طور کامل نشون می ده. :)

 

 

خلاصه این که باید بگم این سریال می تونه اقتباس خیلی خوبی از داستان های آرتور کانن دویل باشه.می تونید این سریال از اینترنت دانلود کنید و ببینید. :)

 

 

 

۷ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۸
شرلوک هلمز
۲۴دی

 

 

این روزها همه مون منتظر فصل پنجم شرلوک هستیم.ولی هنوز تا اومدن فصل پنج راه زیادی مونده.این شد که به دنبال فیلم های دیگه ی شرلوک گشتم و تا الان به این فیلم رسیدم:

شرلوک هلمز جوان

با عنوان اصلی:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

فیلم خوبی بود.درسته که جای چهار فصل شرلوک رو نمی گیره ولی خب از هیچ چی بهتره.

البته تفاوت هایی هم با هلمز داره.مثلا به جای آیرین آدلر ، شخصی به نام ربکا دویل وجود داره.ولی خب از شباهت های فیلم هم نمی شه گذشت.

داستان فیلم در قرن نوزدهم اتفاق می افته و ماجرا از اون جایی شروع می شه که شرلوک به موریارتی شلیک می کنه و فکر می کنه که موریارتی مرده و ماجرا شروع می شه.

دیگه بیشتر توضیح نمی دم تا خودتون فیلم رو ببینید. :)

 

دانلود فیلم

 

 

پ.ن:نمی دونم اشکال کار کجا بوده که کاور فیلم و همین طور اسم یه فیلم دیگه رو برای یه فیلم دیگه به کار بردن!دیروز به طور کاملا اتفاقی متوجه شدم که فیلم "شرلوک هلمز جوان" با این فیلمی که توی تلوبیون با این نام و با کاور همین فیلم منتشر شده کاملا متفاوته و به طور کلی یه فیلم دیگه است!قبلا هم متعجب بودم که چرا کاور فیلم و بازیگرهای کاور با خود فیلم و بازیگرهای فیلم متفاوتن!

فیلمی که بالا معرفی کردم ، فیلمی به نام:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

هست و کاملا با فیلم شرلوک هلمز جوان فرق داره.

 

فیلم شرلوک هلمز جوان:

 

 

هنوز این فیلم رو ندیدم ولی وقتی دیدمش در اسرع وقت حتما توضیحات رو اضافه می کنم. :)

هنوز هم متعجبم که چرا واقعا به جای ترجمه ی درست اسم فیلم ، یه اسم دیگه رو خودشون برای فیلم انتخاب کردن و به کار بردن! :|

۳ نظر ۲۴ دی ۹۸ ، ۲۰:۳۲
شرلوک هلمز
۱۶دی

-چرا اصلا کسی باید یادش باشه؟

از صبح زود که شرلوک از خواب بیدار شده بود این جمله را مرتب در ذهنش تکرار می کرد.اصلا حوصله ی انجام آزمایشات شیمی اش را هم نداشت.

-حتی جان هم یادش نیست.

این فکر مدام در ذهن شرلوک تکرار می شد.در همان لحظه خانم هادسون در اتاق را زد و وارد شد.

-شرلوک،از صبح تا حالا 500 بار عرض این اتاق رو طی کردی.چی شده؟

-هیچ چی خانم هادسون.هیچ چی.

-به من دروغ نگو شرلوک.توی این سال ها کاملا با اخلاقت آشنا شدم.بگو چی شده.

-گفتم که هیچ چی خانم هادسون.

-خیلی خوب.اگه نمی خوای بگی نگو.اشکال نداره.

و از اتاق با عصبانیت خارج شد.در راه با خودش غرغر می کرد:

-هنوز هم با من غریبی می کنه.بعد از این همه سال من اون رو مثل پسرم دوست دارم ولی اون من رو مثل مادرش نمی دونه. :(

و قطره ی اشکش رو پاک کرد.بعد تلفن را برداشت و به جان تلفن کرد:

-سلام جان.خوبی؟می گم برای تولد شرلوک من خودم کیک بپزم یا کیک بخریم؟آهان کیک بخریم تا شرلوک متوجه نشه.می تونیم از خونه بکشیمش بیرون تا من کیک بپزم.آره راست می گی.ممکنه شک کنه.خیلی خوب.پس من میارمش خونه ی تو.خداحافظ جان.

صدای قدم زدن شرلوک شنیده می شد.خانم هادسون با خودش فکر کرد:

-باز هم شرلوک داره عرض اتاق رو راه می ره.یعنی مشکلش چیه.

در همان لحظه که شرلوک عرض اتاق را طی می کرد و با خودش فکر می کرد که امروز چندمین ساگرد تولدش است،خانم هادسون پایین راه پله ایستاد و با صدای بلند گفت:

-شرلوووک.آماده شو تا بریم خونه ی جان.نمیام و خودت برو هم نداریم.نمی خوای که من شب به تنهایی تمام راه این جا تا خونه ی جان رو برم.می خوای؟

 

*     *     *     *     *

 

ساعت از 11:30 شب گذشته بود و شرلوک،خسته و خوشحال از مهمانی امشب،جشن تولدش،بر روی صندلی جلوی آتش شومینه،نشسته بود و با خود فکر می کرد:

-فکر می کردم که هیج کس تاریخ تولدم رو ندونه.هنوز هم باورم نمی شه.

و حرف های رزی را به یاد آورد:

-تولدت مبارک عمو شرلوک.این کادوی منه.باید توی خونه خودت بازش کنی.تقلب نکنی ها.

کادو رو از روی میز برداشت و بازش کرد.توقع همچین هدیه ای رو نداشت.قاب عکسی بود از خودش،جان،مری،خانم هادسون و مالی.عکس دیگه ای هم که از رزی بود از جایی بریده شده بود و به این عکس چسبانده شده بود.بالای عکس با خطی کودکانه نوشته شده بود:

خانواده

شرلوک قاب عکس را روی میز گذاشت و مدتی به آن خیره شد.بعد از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت و به خیابان خلوت خیره شد.زیر لب با خودش تکرار کرد:

-خانواده.بهترین هدیه.

و لبخند زد.

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

خب،امروز 6 ژانویه است.بر اساس کتاب های شرلوک هلمز،شرلوک در روز 6 ژانویه 1854 در روستایی به نام مایکرافت (که اتفاقا نام برادر بزرگتر او هم هست.) در ایالت یورکشایر به دنیا آمد.امروز هم روز 6 ژانویه است.روز تولد شرلوک. :)

 

 

۳ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۷:۰۱
شرلوک هلمز
۱۴آذر

-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.......کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.......این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.....آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)

۴ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۰
شرلوک هلمز
۱۶آبان

 

 

۲ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۵:۳۹
شرلوک هلمز
۰۶مرداد

به صحنه های آخر فیلم آخرین مسئله دقت کردید؟همون صحنه هایی که خانواده ی هلمز بعد از مدت ها دور هم جمع می شن.مادر،پدر،مایکرافت،شرلوک و یوروس.همون صحنه ای که مادر دست پسرش(مایکرافت)رو می گیره و بهش لبخند می زنه.همون صحنه ای که همه خوشحال اند.یوروس می خنده.حتی دوستی شرلوک و جان هم عمیق تر شده.رزی کوچولو بزرگ تر شده.شرلوک رزی رو به آغوش پدرش می سپره.لستراد آشفته(ولی اگه دقت کنید خوشحال. :) )از اتاق بیرون می ره.مالی با خوشحالی وارد اتاق می شه.

و مری......حتی مری هم کنارشون هست.شرلوک و جان فیلم ضبط شده ای رو که مری قبل از مرگش گرفته می بینن.

مری:

-بچه های خیابون بیکر.

مکانی برای انسان های درمانده ای که به کمک احتیاج دارن.

و.......صحنه ای که دوستی و همراهی همیشگی شرلوک و جان رو نشون می ده. :)

خانواده همینه دیگه.باعث شادی آدم می شه.خانواده همیشه همراه و پشت آدمه.خانواده دلگرمی آدمه.خانواده....... .

خانواده ی هلمز هم همین طوریه. :)

۶ نظر ۰۶ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۳۳
شرلوک هلمز
۲۰تیر

یک منطق دان می تواند امکان وجود اقیانوس اطلس یا آبشار نیاگارا را از یک قطره آب استنتاج کند بی آن که از هیچ یک از آن ها چیزی دیده یا شنیده باشد.به همین ترتیب نیز زندگی زنجیر عظیمی است که هرگاه فقط یک حلقه از آن را به ما نشان بدهند،ماهیت آن بر ما آشکار می شود.علم استنتاج و تحلیل نیز - مانند هر هنر دیگری - تنها از طریق مطالعه ی طولانی و مستمر به دست می آید.از طرفی،عمر انسان آن قدر نیست که هیچ انسانی بتواند در این امر به اعلی درجه ی کمال برسد.پیش از پرداختن به این جنبه های انسانی و روانی موضوع که با مشکلات عظیمی همراه است.پژوهشگر باید به کسب مهارت در مسائل ابتدایی تر بپردازد.مثلا بتواند به هنگام ملاقات با یک انسان دیگر با یک نگاه به تاریخچه ی زندگی او، به کسب و کار یا حرفه اش پی ببرد.هرچند چنین تمرینی ممکن است کودکانه به نظر برسد،قابلیت های مشاهده را تقویت می کند و به فرد می آموزد که به چیز نگاه کند و به دنبال چه چیز باشد.از ناخن های انگشت دست یک آدم،از آستین کتش،چکمه اش،زانوی شلوارش،پینه های انگشتان شست و سبابه اش،از حالت چهره،و از سر آستینش - از هر یک از این ها حرفه ی او به خوبی آشکار می شود.تقریبا بعید است که همه ی این ها بر روی هم نتواند ذهن پژوهشگر با کفایت را در هر موردی روشن سازد.



از کتاب اتود در قرمز لاکی

اثر آرتور کانن دویل



۳ نظر ۲۰ تیر ۹۸ ، ۱۸:۱۸
شرلوک هلمز
۱۵تیر

شرلوک بر روی صندلی همیشگی خود در جلوی شومینه که اکنون خاموش بود نشسته بود.خوابش می آمد و چشمانش نیمه باز بود.تقریبا داشت خوابش می برد که ناگهان ویبره ی گوشی موبایلش او را از جا پراند.به صفحه ی گوشی موبایل خود نگاه کرد.


یک پیام خوانده نشده


رمز گوشی را وارد کرد و پیام را خواند.


???Miss me


شرلوک با خودش فکر کرد:

-هان؟؟؟؟؟؟این دیگه چیه؟

به شماره ای که این پیام را فرستاده بود نگاه کرد.

-این که شماره ی جانه.

نگران شد.با خود فکر کرد:

-یعنی اتفاقی افتاده؟؟؟

دوباره ویبره ی گوشی موبایل خبر رسیدن یک پیام دیگر را داد.


سلام

رزی هستم.یادم رفت توی پیام اول خودم رو معرفی کنم. :)

حواسم هست که یادتون رفته روز دختر رو به من تیریک بگید ها. :)

دو روزه که ندیدمتون.دلم براتون تنگ شده.شما چی؟توی این دو روز دلتون برای من و بابا تنگ نشده؟؟ :)

(: ????Miss me


شرلوک نفس راحتی کشید و لبخند زد.رزی کوچولو بود.دختر جان.بعد از روی صندلی خود بلند شد تا خانم هادسون را پیدا کند و از او بپرسد که دختر بچه ها معمولا دوست دارند چه چیزی هدیه بگیرند.



*     *     *     *     *



​​​​​​​ روز دختر [ با تاخیر.ببخشید. :) ] مبارک. :) ​​​​​​​




۵ نظر ۱۵ تیر ۹۸ ، ۲۰:۰۲
شرلوک هلمز
۱۰تیر

در قسمتی از کتاب رسوایی در بوهم می خوانیم که چطور شرلوک هلمز با استفاده از علم کافی،مشاهده ی دقیق و استنتاج درست به نتایج درستی می رسد.متن زیر رو که بخشی از کتاب هست بخونید:


*      *      *      *      *


-و می بینم که دوباره مشغول طبابت شده ای.به من نگفته بودی که قصد داری دوباره دست به کار عیادت بیماران بشوی.

-پس از کجا فهمیدید؟

-می بینم و نتیجه گیری می کنم.از کجا می دانم که تو اخیرا خودت را از سر تا پا خیس کرده ای و این که یک دختر خدمتکار به کلی دست و پا چلفتی و سر به هوایی هم در خانه داری؟

گفتم:

-هولمز عزیزم،این دیگر غیر ممکن است.اگر چند قرن پیش بود حتما شما را به جرم جادوگری می سوزاندند.راست است که من روز پنجشنبه پیاده روی مفصلی در خارج از شهر کردم و وقتی به خانه برگشتم به کلی خیس آب بودم؛ولی از آن جا که لباس هایم را عوض کرده ام،هیچ نمی توانم بفهمم شما چگونه به این نتیجه می رسید.و اما خدمتکارمان مری جین(Mary Jane)،اصلاح ناپذیر است و همسرم دارد او را مرخص می کند؛ولی باز در این مورد هم نمی توانم بفهمم شما چطور این نکته را دریافتید.

شرلوک هولمز پاسخ داد:

-ساده تر از این نمی شود.چشم هایم به من می گویند که در رویه کفش چپ تو رو به داخل،درست همان جا که روشنایی آتش بخاری بر آن افتاده،چرم با شش برش موازی بریده شده است.واضح است که این خراشیدگی ها به دست کسی پدید آمده که با بی دقتی هرچه تمام تر یک آلت تیز را به طرف کفش کشیده تا گلی را که به کف آن چسبیده بوده بتراشد.بر پایه ی این مشاهده من دو نتیجه گیری کردم:یکی این که تو در هوای بسیار نامساعد از خانه بیرون رفته ای و دیگر این که نمونه ی درجه اولی از دختر خدمتکار لندنی آزار دهنده و چکمه چاک دهنده در منزل داری.و اما در مورد طبابت تو.هرگاه شخصی وارد اتاق من بشود که بوی یدوفورم بدهد و انگشت اشاره ی دست راستش لکه ی سیاه رنگ نیترات دارژان را داشته باشد و یک طرف کلاه سیلندرش هم ورم کرده باشد،چون گوشی پزشکی خودش را توی آن چپانده،من باید آدم بسیار کند ذهنی باشم اگر نگویم ان شخص عضو فعالی از جامعه ی پزشکی است.

وقتی فرآیند استنتاج خود را توضیح داد از سادگی آن خنده ام گرفت.گفتم:

-وقتی استدلالات شما را می شنوم،قضیه به اندازه ای ساده به نظر می رسد که فکر می کنم من هم از عهده بر می آیم،هرچند که نوبت بعد که با استدلال شما رو به رو می شوم باز گیج هستم تا شما دوباره توضیح بدهید.با وجود این عقیده دارم که چشم من هیچ دست کمی از چشم شما ندارد.

پاسخ داد:

-همین طور است.


*      *      *      *      *


در واقع دکتر واتسون درست فکر می کند.او هم می تواند.همه ی ما می توانیم.فقط باید علم کافی،مشاهده ی دقیق و استنتاج درست رو داشته باشیم.




۴ نظر ۱۰ تیر ۹۸ ، ۱۲:۲۹
شرلوک هلمز
۰۹تیر

متن زیر رو که از کتاب رسوایی در بوهم است بخونید.


*      *      *      *      *


-تو می بینی ولی توجه نمی کنی.تفاوت روشنی بین این دو حالت وجود دارد.مثلا تو پلکانی را که از سرسرای پایین به این اتاق می رسد بارها دیده ای.

-بله،بارها و بارها.

-چند بار؟

-صدها بار.

-پس بگو این پلکان چند پله دارد؟

-چند پله؟نمی دانم.

-نگفتم؟تو توجه نکرده ای.ولی بارها دیده ای.نکته ای که می خواستم روی آن تکیه کنم همین است.من می دانم که هفده پله دارد،چون هم دیده ام و هم توجه کرده ام.


*      *      *      *      *


دیدید؟خیلی از ماها هم مثل دکتر واتسون خیلی چیزها رو می بینیم ولی توجه نمی کنیم.شاید حتی اون چیزها رو صدها بار هم دیده ایم.واقعا چند نفر از ما با دقت به اطرافمون توجه می کنیم؟



۱ نظر ۰۹ تیر ۹۸ ، ۱۷:۰۰
شرلوک هلمز