Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۶۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرلوک هلمز» ثبت شده است

۲۴دی

 

 

این روزها همه مون منتظر فصل پنجم شرلوک هستیم.ولی هنوز تا اومدن فصل پنج راه زیادی مونده.این شد که به دنبال فیلم های دیگه ی شرلوک گشتم و تا الان به این فیلم رسیدم:

شرلوک هلمز جوان

با عنوان اصلی:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

فیلم خوبی بود.درسته که جای چهار فصل شرلوک رو نمی گیره ولی خب از هیچ چی بهتره.

البته تفاوت هایی هم با هلمز داره.مثلا به جای آیرین آدلر ، شخصی به نام ربکا دویل وجود داره.ولی خب از شباهت های فیلم هم نمی شه گذشت.

داستان فیلم در قرن نوزدهم اتفاق می افته و ماجرا از اون جایی شروع می شه که شرلوک به موریارتی شلیک می کنه و فکر می کنه که موریارتی مرده و ماجرا شروع می شه.

دیگه بیشتر توضیح نمی دم تا خودتون فیلم رو ببینید. :)

 

دانلود فیلم

 

 

پ.ن:نمی دونم اشکال کار کجا بوده که کاور فیلم و همین طور اسم یه فیلم دیگه رو برای یه فیلم دیگه به کار بردن!دیروز به طور کاملا اتفاقی متوجه شدم که فیلم "شرلوک هلمز جوان" با این فیلمی که توی تلوبیون با این نام و با کاور همین فیلم منتشر شده کاملا متفاوته و به طور کلی یه فیلم دیگه است!قبلا هم متعجب بودم که چرا کاور فیلم و بازیگرهای کاور با خود فیلم و بازیگرهای فیلم متفاوتن!

فیلمی که بالا معرفی کردم ، فیلمی به نام:

SHERLOCK:THE CASE OF EVIL

هست و کاملا با فیلم شرلوک هلمز جوان فرق داره.

 

فیلم شرلوک هلمز جوان:

 

 

هنوز این فیلم رو ندیدم ولی وقتی دیدمش در اسرع وقت حتما توضیحات رو اضافه می کنم. :)

هنوز هم متعجبم که چرا واقعا به جای ترجمه ی درست اسم فیلم ، یه اسم دیگه رو خودشون برای فیلم انتخاب کردن و به کار بردن! :|

۳ نظر ۲۴ دی ۹۸ ، ۲۰:۳۲
شرلوک هلمز
۱۸دی

سلام

یادتونه که قبلا گفته بودم که در حال نوشتن یک پست هستم و درست وقتی می خواستم دکمه ی انتشار پست رو بزنم پست حذف شد و تموم چیزهایی که نوشتم پاک شدن؟یادتونه؟خب بالاخره دوباره این پست رو نوشتم و حالا شما دوست های عزیز می تونید بخونیدش. ^_^

امروز می خوام یه کم در مورد مفهوم "بی نهایت" بنویسم.در این باره در کانال تلگرام هم مطلبی نوشتم ولی با خودم فکر کردم که بهتره این جا کامل تر در این مورد صحبت کنم.پس لطفا به ادامه ی مطلب برید. :)

 

۱ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۶:۵۲
شرلوک هلمز
۱۶دی

-چرا اصلا کسی باید یادش باشه؟

از صبح زود که شرلوک از خواب بیدار شده بود این جمله را مرتب در ذهنش تکرار می کرد.اصلا حوصله ی انجام آزمایشات شیمی اش را هم نداشت.

-حتی جان هم یادش نیست.

این فکر مدام در ذهن شرلوک تکرار می شد.در همان لحظه خانم هادسون در اتاق را زد و وارد شد.

-شرلوک،از صبح تا حالا 500 بار عرض این اتاق رو طی کردی.چی شده؟

-هیچ چی خانم هادسون.هیچ چی.

-به من دروغ نگو شرلوک.توی این سال ها کاملا با اخلاقت آشنا شدم.بگو چی شده.

-گفتم که هیچ چی خانم هادسون.

-خیلی خوب.اگه نمی خوای بگی نگو.اشکال نداره.

و از اتاق با عصبانیت خارج شد.در راه با خودش غرغر می کرد:

-هنوز هم با من غریبی می کنه.بعد از این همه سال من اون رو مثل پسرم دوست دارم ولی اون من رو مثل مادرش نمی دونه. :(

و قطره ی اشکش رو پاک کرد.بعد تلفن را برداشت و به جان تلفن کرد:

-سلام جان.خوبی؟می گم برای تولد شرلوک من خودم کیک بپزم یا کیک بخریم؟آهان کیک بخریم تا شرلوک متوجه نشه.می تونیم از خونه بکشیمش بیرون تا من کیک بپزم.آره راست می گی.ممکنه شک کنه.خیلی خوب.پس من میارمش خونه ی تو.خداحافظ جان.

صدای قدم زدن شرلوک شنیده می شد.خانم هادسون با خودش فکر کرد:

-باز هم شرلوک داره عرض اتاق رو راه می ره.یعنی مشکلش چیه.

در همان لحظه که شرلوک عرض اتاق را طی می کرد و با خودش فکر می کرد که امروز چندمین ساگرد تولدش است،خانم هادسون پایین راه پله ایستاد و با صدای بلند گفت:

-شرلوووک.آماده شو تا بریم خونه ی جان.نمیام و خودت برو هم نداریم.نمی خوای که من شب به تنهایی تمام راه این جا تا خونه ی جان رو برم.می خوای؟

 

*     *     *     *     *

 

ساعت از 11:30 شب گذشته بود و شرلوک،خسته و خوشحال از مهمانی امشب،جشن تولدش،بر روی صندلی جلوی آتش شومینه،نشسته بود و با خود فکر می کرد:

-فکر می کردم که هیج کس تاریخ تولدم رو ندونه.هنوز هم باورم نمی شه.

و حرف های رزی را به یاد آورد:

-تولدت مبارک عمو شرلوک.این کادوی منه.باید توی خونه خودت بازش کنی.تقلب نکنی ها.

کادو رو از روی میز برداشت و بازش کرد.توقع همچین هدیه ای رو نداشت.قاب عکسی بود از خودش،جان،مری،خانم هادسون و مالی.عکس دیگه ای هم که از رزی بود از جایی بریده شده بود و به این عکس چسبانده شده بود.بالای عکس با خطی کودکانه نوشته شده بود:

خانواده

شرلوک قاب عکس را روی میز گذاشت و مدتی به آن خیره شد.بعد از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت و به خیابان خلوت خیره شد.زیر لب با خودش تکرار کرد:

-خانواده.بهترین هدیه.

و لبخند زد.

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

خب،امروز 6 ژانویه است.بر اساس کتاب های شرلوک هلمز،شرلوک در روز 6 ژانویه 1854 در روستایی به نام مایکرافت (که اتفاقا نام برادر بزرگتر او هم هست.) در ایالت یورکشایر به دنیا آمد.امروز هم روز 6 ژانویه است.روز تولد شرلوک. :)

 

 

۳ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۷:۰۱
شرلوک هلمز
۱۴آذر

-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.......کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.......این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.....آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)

۴ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۰
شرلوک هلمز
۰۴آذر

خب.بالاخره بعد از چند روز نوشتن،قسمت پایانی داستانی Sherlocked رو هم نوشتم.امیدوارم ارزش انتظارهای ارزشمند شما رو داشته باشه. :)

برای خوندن قسمت پایانی داستانی Sherlocked به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.

 

۸ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۲
شرلوک هلمز
۱۶آبان

 

 

۲ نظر ۱۶ آبان ۹۸ ، ۱۵:۳۹
شرلوک هلمز
۰۵آبان

بالاخره قسمت سوم داستانی Sherlocked رو هم نوشتم.اول از همه بابت فاصله ی زمانی زیادی که بین قسمت دوم و سوم این داستانی افتاد معذرت می خوام.این داستانی چهار قسمته.قسمت اول و دوم این داستانی رو می تونید در پست های قبلی بخونید.اگه از قسمت موضوعات و یا سربرگ وبلاگ،روی قسمت داستانی کلیک کنید به راحتی می تونید قسمت اول و دوم رو هم بخونید.در این پست قسمت سوم رو خواهید خوند و در پست بعدی قسمت چهارم و در واقع همون قسمت پایانی رو می خونید.

خب دیگه.برای خوندن قسمت سوم داستانی Sherlocked به ادامه ی مطلب برید.

 

 

۲ نظر ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۵:۴۲
شرلوک هلمز
۰۵آبان

دارم قسمت سوم داستانی Sherlocked رو می نویسم.به زودی آماده می شه و وقتی که آماده شد این جا می نویسمش. :)

 

(: ?Miss me

 

 

۲ نظر ۰۵ آبان ۹۸ ، ۱۱:۱۹
شرلوک هلمز
۳۰شهریور

SH:به نظرت براشون کلاسم می ذارن؟

J:چه کلاسی؟

SH:چطوری جلوی خودشو می گیره دستشو نخارونه؟

J:نورون های هادی در سیستم عصبی ثانویه.خارش پشت.

SH:آو.

(سکوت.)

SH:چرا دیگه نمی ری به دیدنش.

J:دیدن کی؟

SH:افسر فرمانده ی قبلیت.شالتو.

J:فرمانده ی قبلی.

SH:منظورم سابق بود.

J:وقتی می گی قبلی یعنی یه فرمانده ی دیگه دارم.

SH:که البته نداری.

J:که ندارم.

SH:البته که نداری.مدال گرفته بود،نه؟یه قهرمان جنگ.

J:نه برای همه.اوهوم اوهوم.(سرفه می کند.)یه بار یه دسته آشخور رو برد به جنگ.

SH:آشخور؟

J:نیروهای تازه کار.یه روال عادی برای آشنا کردن افراد تازه کار با محیط نظامی ولی اوضاع به هم ریخت.همه شون مردن.فقط اون زنده برگشت.زندگی رو براش جهنم کردن.حتی از تو هم بیشتر تهدید به مرگ شد.

SH:به این یکی شک دارم.

J:چی شد تو یه هو به یه آدم دیگه توجه نشون می دی؟

SH:مم...فقط داریم گپ می زنیم.

(سکوت.)

SH:دیگه از این کارا نمی کنم.

J:موضوع رو کاملا عوض کردی شرلوک.می دونی که ازدواج من و مری چیزی رو عوض نمی کنه.ما بازم با هم کار می کنیم.

SH:آو.خوبه.

J:خواستم نگران نباشی.

SH:نگران نبودم.

 

 

دیالوگ هایی از اپیزود نشانه سه

 

 

۵ نظر ۳۰ شهریور ۹۸ ، ۱۵:۱۰
شرلوک هلمز
۱۵مرداد

بالاخره ششمین داستانی رو هم نوشتم.خب این داستانی درباره ی یکی از شخصیت های جالب اپیزودهای شرلوکه. :)

برای خوندن داستانی ششم به ادامه مطلب بروید. :)

 

 

۲ نظر ۱۵ مرداد ۹۸ ، ۱۴:۵۷
شرلوک هلمز