Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۳۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرلوک هولمز» ثبت شده است

۲۹ارديبهشت

سلام دوستان

این هم از قسمت دوم داستانی.بابت تاخیر ببخشید.این اواخر حوصله ی نوشتن نداشتم برای همین یه کم دیر شد.

برای خواندن قسمت دوم به ادامه ی مطلب برید.

 

۲ نظر ۲۹ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۶:۰۸
شرلوک هلمز
۱۸ارديبهشت

سلام :)

و بالاخره قسمت اول این یکی داستانی شرلوک رو هم نوشتم.بابت تاخیر ببخشید.می دونم که بیشتر از یک ماهه که قول دادم بنویسمش ولی می خواستم انتشار قسمت اول این داستانی همزمان با تولد یک سالگی وبلاگ باشه.این وبلاگ یک ساله شد. :)

وقتی که اولین پست این وبلاگ رو نوشتم اصلا فکرش هم نمی کردم که تا یک سال نوشتن در این وبلاگ رو ادامه بدم.از همه ی شما ، دوستان عزیز که در این یک سال همراه من بودید ، از اعماق قلبم متشکرم.از همه تون ممنونم. :) 🌹

خب دیگه ، زیادی حرف زدم.بریم که قسمت اول این داستانی رو بخونیم.برای خوندن این داستانی لطفا برید ادامه ی مطلب.

 

۷ نظر ۱۸ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۹:۱۱
شرلوک هلمز
۰۶ارديبهشت

هر چه بیشتر در فیلم کارآگاه دروغگو دقیق بشیم ، بیشتر به این نکته می رسیم که قصد یوروس بیشتر ارائه ی پرونده ی خودش به شرلوکه تا کمک به حل پرونده ی فیث اسمیت!

قدم زدن شرلوک با یوروس رو که یادتون میاد؟یک شب تا صبح رو این برادر و خواهر که سال ها دور بودن با هم گذروندن.

 

 

-می دونی چرا پرونده ات رو قبول کردم؟چون یه حرف غیرممکن زدی.

 

 

-کدوم حرف غیرممکن؟

 

 

-گفتی زندگیت با یک کلمه تغییر کرد.

 

 

اون یک کلمه به احتمال خیلی زیاد "شرینفورد" بوده.کلمه ای که کاملا به یوروس مربوط می شه.نه به فیث و کولورتون اسمیت!

 

 

و خود شرلوک هم اشاره می کنه که:

 

-و دقیقا همین قسمتش غیر ممکنه.

-کجاش غیر ممکنه؟

-اسم آدم ها یک کلمه نیست.معمولا دو کلمه یا بیشتره .... .

 

خب این طبیعیه.یک کلمه ای که زندگی یوروس رو تغییر داد یک مکان بود.شرینفورد.

 

 

 

به اسلحه ای که شرلوک از یوروس در قسمت کارآگاه دروغگو (دو تصویر بالا) می گیره دقت کنید.دقیقا شبیه اسلحه ایه که یوروس در قسمت آخرین مسئله (تصویر پایین) به شرلوک می ده.

 

 

این ها همه اشاره های یوروس به بازی و پرونده ایه که خودش در قسمت بعد برای شرلوک ترتیب داده.

و همین طور هواپیما.می دونیم که شرلوک در فیلم آخرین مسئله ، تمام تلاشش رو می کنه تا دختر بچه ی توی هواپیمای در حال سقوط رو نجات بده.

به نظرتون دیده شدن هواپیمای در حال پرواز توسط شرلوک ، کاملا تصادفیه و یا یوروس ترتیب دیده شدن این هواپیما رو برای دادن سرنخ پرونده ی بعدیش به شرلوک داده؟

 

 

 

بعدش هم که شاهد به یاد آورده شدن خاطراتی ، خاطراتی که اصلا واضح نیستن ، توسط شرلوک هستیم.چیزی که یوروس در تمام قسمت آخرین مسئله می خواست.

 

 

و در پایانِ اولین ملاقات بعد از مدت های یوروس و شرلوک ، یوروس ناپدید می شه.بدون هیچ حرفی.بدون خداحافظی.

این یعنی برادر ، باز هم همدیگه رو می بینیم و اون موقع به طور کامل و مفصل با هم صحبت می کنیم (بازی می کنیم؟!!!) و به حل پرونده ی خاطرات گذشته می پردازیم.

 

 

 

۶ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۸:۴۹
شرلوک هلمز
۰۱ارديبهشت

 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Without your love

Save my soul

Seek my room

 

 

این ها تمام چیزهایی بودن که یوروس همیشه می خواست به شرلوک بگه.از همون اول.از همون ابتدای طرح معما و اون شعر!آخرین مسئله!

-ویکتور!

-حالا داره یادت میاد.

-ویکتور ترِور.ما دزد دریایی بازی می کردیم.من یلو بیرد بودم و اون .... اون رِد بیرد بود!

-شما دوتا جدا نشدنی بودید.ولی منم می خواستم بازی کنم.

-اوه!اوه ، خدا!

(اندکی مکث)

-تو....تو چه کار کردی؟

-من که گم گشته ام

یابنده ام که باشد

زیر درخت ممرز ، در آن اعماق چه باشد؟

 

 

 

خاطرات:

+بذار بیام بیرون!لطفا کمکم کن!

+زود باش رِد بیرد!

 

 

 

-آب عمیق ، شرلوک.تمام زندگیت شرلوک.توی تمام رویاهات.آب های عمیق.

-تو کشتیش.تو دوست صمیمیم رو کشتی!

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم!

 

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن ، شرلوک.باهام بازی کن.

 

 

تمام اینا رو گفتم که برگردیم به قسمت قبل از این قسمت.یعنی کارآگاه دروغگو.

یوروس در ابتدای این قسمت خودش رو در نقش دختر کولورتون اسمیت جا می زنه ، با شرلوک در خیابون های لندن قدم می زنه ، سیب زمینی سرخ کرده می خوره و به بهانه ی یادداشتی که دختر اسمیت نوشته ، به شرلوک در حل پرونده کمک می کنه.ولی تا حالا دقت کردید که دست خط دو یادداشت ، یعنی دست خط دخترِ اسمیت با دست خط یوروس فرق داشت؟یعنی یادداشتی که یوروس به شرلوک داد درواقع مدرک اصلی و نوشته ی اصلی دختر اسمیت نبود ، بلکه اون یادداشت رو خود یوروس نوشته بود و شبیه یادداشت دختر اسمیت بازسازی کرده بود و این یادداشت فقط یه کمک به شرلوک برای حل پرونده نبود ، بلکه فراتر از اون بود.

 

 

دست خط یوروس.یوروس اون قدر باهوشه که حتی مکان قرار گرفتن کلمات رو با دقت هر چه تمام تر در نظر گرفته و اتفاقات اون شب رو بازسازی کرده.مثل مکان نوشته شدن کلمات یادداشت اصلی که در اون شب نوشته شده بود.شبی که کولورتون اسمیت عده ای از دخترش و کارکنان خود رو برای جلسه ای ، دور هم جمع کرده بود.

حالا دست خط دخترِ اسمیت:

 

 

 

 

دست خط ها متفاوته.به حروف M توجه کنید.و یا کلمه ی Judge.حتی لکه ی خونی که روی کلمه ی ME نقش بسته هم متفاوته.

و اما نکته ی جالب.شاید یوروس می خواسته با نوشتن و جا گذاشتن این یادداشت به شرلوک چیزی فراتر از حل یک پرونده بگه.مثلا اتفاقاتی رو که در قسمت بعد در شرینفورد می بینیم ، تذکر بده.یا به قول خودش با شرلوک بازی کنه و این ها هم مراحل بازی اند ، نه صرفا گفته های کولورتون اسمیت!

 

1.Police officer

اولین کلمه Police officer هست.مرحله ی اول آخرین مسئله چی بود؟نجات یک نفر در اضای مرگ یک نفر دیگه.

 

 

این مرد یک مامور پلیس نبود ولی یکی از مامورهای مایکرافت بود که در آخر کشته شد.

2.Judge

در قالب یک فعل به معنی قضاوت کردن ، محاکمه کردن و حکم دادن

کلمه ی دوم هم می تونه اشاره به مرحله ی دوم داشته باشه.عدالت!

اجرای عدالت توسط یوروس.

 

 

اجرای عدالتی که در نهایت بی گناه و گناهکار با هم می میرن!حتی قبل از مجازات گناهکار ، بی گناه قربانی می شه.عدالتی که در زمان حاضر ، در سراسر کره ی زمین ، گاه و بی گاه می شه دید!

3.BROADCASTER

گوینده ی تلویزیون چه ربطی به مرحله ی سوم داره؟اصلا مگه گوینده ی تلویزیون در مرحله ی سوم به چشم می خورد؟

شاید نه ولی شرلوک مالی رو از صفحه ی یک مانیتور می دید.

 

 

خب ، یعنی منظور از گوینده ی تلویزیون ، مالیه؟احتمالا!ولی یه نکته ی دیگه.به کلمه ی Me توجه کنید.Me خون آلود.Me زخمی!این کلمه زیر کلمه ی BROADCASTER (به معنی گوینده ی تلویزیون) نوشته شده.این یعنی این که خود یوروس هم گوینده ی تلویزیونه.تصویر یوروس دائما از مانیتور پخش می شد ، مگه نه؟

4.این جا با یک جمله رو به رو می شیم.نه یک کلمه.جمله ی:

I need to kill someone

به مرحله ی چهارم اشاره داره.مایکرافت یا جان؟خانواده یا دوست؟یک نفر می میره و دو نفر بعد به مرحله ی بعد می رن.

 

 

پیش بینی دقیقی توسط موریارتی انجام شده بود.هلمز ، هلمز رو می کشه و این هلمز دوم مایکرافت نیست.شرلوک اسلحه رو به سمت خودش می گیره.

- 10

-نه ، نه شرلوک.

- 9 . 8

-نمی تونی.

- 7

-هنوز قضیه ی رِد بیرد رو نفهمیدی.

- 6

-شرلوک!

- 5

- شرلوک همین حالا تمومش کن.

- 4 . 3 . 2

 

 

و آخرین مرحله.آخرین کلمه.

5.?Who

چه کسی؟رد بیرد کیه؟دختر بچه ای که توی هواپیماست کیه؟تنها بعد از شناختن این دو نفره که می شه دختر بچه رو نجات داد.

 

-من هیچ وقت یک دوست صمیمی نداشتم.من هیچ کسی رو نداشتم.

 

 

خاطرات:

+باهام بازی کن شرلوک.باهام بازی کن.

Nemo (در زمان لاتین به معنای هیچ کس هست.)

یادآوری سنگ قبرهای خانوادگی.

NEMO HOLMES

 

 

-هیچ کس.

-باشه.باشه.بیا بازی کنیم.

 

 

 

در تمام این سال ها ، راز حل معمای شعر در تاریخ های اشتباه سنگ قبرها بود.

 

 

 

هویت و سرنوشت رِد ییر مشخص شد.ولی اون دختربچه ی توی هواپیما چی؟اون کیه؟سرنوشتش چی می شه؟

 

 

!Help me brother

برادر ، کمکم کن!

 

 

I am lost

Help me brother

Save my life

Before my doom

I am lost

Save my soul

Seek my room

 

اتاقم رو جستجو کن!

اون دختر بچه همون یوروسه!!!

-اوه خدا!

به سمت اتاق می دود.

جان درحال غرق شدنه.

شرلوک از پله ها بالا می رود.

دختربچه در هواپیماست.سقوط می کنه؟؟؟

-فکر کنم وقتش رسیده که اسم واقعیت رو به من بگی.

-من اجازه ندارم اسمم رو به غریبه ها بگم.

-ولی من غریبه نیستم.مگه نه؟من برادرتم.

شرلوک در اتاق را باز می کند و یوروس را می بیند.

-من اینجام یوروس.

یوروس چشمانش را بسته است.صحنه ی سقوط هواپیما در ذهنش به طور استعاری شبیه سازی شده است.

-داری باهام بازی می کنی شرلوک.ما داریم بازی می کنیم.

-بازی ، آره.الان می فهمم.

 

 

-چشمات رو باز کن یوروس.

و شرلوک باد شرق سراسیمه و سرگردان رو به خونه اش برمی گردونه.از آسمون ، از توی هواپیما ، به زمین و خونه میاره.

باد شرقی که در آسمان گم شده بود!

 

 

۴ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۱۸:۰۸
شرلوک هلمز
۲۶فروردين

SH:چِت شده؟اون طرف داره زلزله میاد!

(حرکت آهسته ی افتادن فنجان چای!)

 

 

(شرلوک فنجان چای را می گیرد.)

Mrs Hudson:گوش کن آقا!به دستبندت نیاز دارم!اتفاقا می دونم یه جفت ازش توی کشوی وسایلت داری!قبلا قرض گرفتمش!!!حالا تکون بخور و سعی نکن عصبانیم کنی ، شرلوک هلمز.

 

*     *     *     *     *

 

Mrs Hudson:باید ببینیش جان ، باید بهش کمک کنی.

J:نه!

Mes Hudson:اون بهت نیاز داره.

J:از یکی دیگه کمک بگیر.دور منو خط بکش!

Mrs Hudson:تو زندگی مسخره ات برای یه بارم شده حرف گوش کن.من می دونم مری مرده و قلبت شکسته.ولی اگه شرلوکم بمیره دیگه هیچ کس برات نمی مونه.بهت گفته باشم جان واتسون ، با این کارت منم از دست می دی!

 

 

*     *     *     *     *

J:با مایکرافت ، مالی یا کس دیگه ای صحبت کردی؟

Mrs Hudson:اونا مهم نیستن تو مهمی!می شه بری ببینیش؟خواهش می کنم جان.اصلا به عنوان یه پزشک برو ببینش.مطمئنم اگه اونو ببینی نظرت عوض می شه.

J:خیله خوب باشه.اگه فرصت کردم شاید برم.

Mrs Hudson:قول می دی؟

J:اگه زنده بودم یه کاریش می کنم.

Mrs Hudson:بِهِم قول بده.

J:قول میدم!

Mrs Hudson:ممنونم.

(خانم هادسون به طرف ماشین رفته و در صندوق عقب را باز می کند.شرلوک درون صندوق عقب ماشین است!)

(جان خیلی تعجب می کند!)

 

 

Mrs Hudson:امم .... ام .... خب ، قوول دادی!بهش عمل کن.

J:تو .... !

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

 

پ.ن:یعنی خانم هادسون قبل از این اتفاقات ، کجا و برای چه کاری دستبندهای شرلوک رو قرض گرفته؟؟؟ :)) 😂

 

 

۵ نظر ۲۶ فروردين ۹۹ ، ۰۳:۴۷
شرلوک هلمز
۰۵بهمن

تصور کنید که شرلوک به جای لندن توی ژاپن زندگی کنه و حتی فراتر از اون تصور کنید که این شرلوک ژاپنی یک زن باشه و مسلما و متعاقبا واتسون و موریارتی هم باید زن باشن.خب نظرتون چیه؟به نظرتون فیلم خوبی می شه؟توی این پست می خوام سریالی رو با این مشخصات معرفی کنم.

معرفی می کنم.این شما و این هم سریال:

 

خانم شرلوک (Miss Sherlock)

 

 

این شرلوک ژاپنی که متولد بریتانیاست و در حال حاضر توی توکیو زندگی می کنهو، پرونده های جنایی رو حل می کنه.داستان از اون جایی شروع می شه که واتو (همون واتسون خودمون.منتها ژاپنیش. ^_^ ) برای استراحت و آرامش خاطر از جنگ به توکیو بر می گرده و توی فرودگاه یکی از همکاران قدیمیش رو بعد از مدت ها می بینه و این همکار قدیمی همون موقع به قتل می رسه و واتو درگیر معمای قتل همکارش می شه و در این راه با شرلوک گستاخ آشنا می شه.گستاخی شرلوک به حدیه که واتو رو اون قدر عصبانی می کنه که دلش می خواد موهای شرلوک رو دونه به دونه بکنه. :)) خب چه می شه کرد.شرلوکه دیگه. :)

خلاصه این که بعد از حل این پرونده و کلی ماجرا ، در خونه ی خانم هاتو (همون خانم هادسون خودمون.) هم خونه می شن و با هم پرونده های دیگه ای رو حل می کنن.شرلوک این داستان ما به جای ویولن ، ویولنسل می زنه.ویولنسل شبیه ویولنه ولی بزرگتره. :))

 

 

مگه می شه فیلم شرلوکی ساخته بشه ولی موریارتی نداشته باشه؟همین الانش هم همه مون دلمون برای موریارتی تنگ شده و دلمون می خواد برگرده.

خب این سریال هم موریارتی خودش رو داره.البته اسم موریارتی این فیلم موریواکی هست ولی این چیزی از باهوشیش رو کم نمی کنه. :))

در اپیزود آخر فصل اول این سریال شرلوک و موریواکی با هم از بالای ساختمون بیمارستانی به نام "رایشن باخ" سقوط می کنن.واتو بعد از مرگ شرلوک می خواد از توکیو بره ولی ناگهان دوربین پاهای شرلوک (با کفش پاشنه بلند! ^_^ ) رو نشون می ده که به سمت واتو می ره و فصل اول همین جا تموم می شه.من فصل اول این سریال رو دیدم ولی اطلاعی از فصل دوم این سریال ندارم و نمی دونم در حال حاضر ساخته شده و یا در حال ساخته و یا حتی هنوز استارت ساخته شدنش زده نشده.تعداد اپیزودهای فصل اول بیشتر از اپیزودهای شرلوک خودمونه. :)

شرلوک این فیلم هم یه برادر داره ولی رابطه ی این خواهر و برادر خیلی بهتر از رابطه ی شرلوک و مایکرافت سریالیه که بندیکت کامبربچ توی اون بازی می کنه هست.تصویر پایین صحت این حرف رو به طور کامل نشون می ده. :)

 

 

خلاصه این که باید بگم این سریال می تونه اقتباس خیلی خوبی از داستان های آرتور کانن دویل باشه.می تونید این سریال از اینترنت دانلود کنید و ببینید. :)

 

 

 

۷ نظر ۰۵ بهمن ۹۸ ، ۲۲:۳۸
شرلوک هلمز
۱۸دی

سلام

یادتونه که قبلا گفته بودم که در حال نوشتن یک پست هستم و درست وقتی می خواستم دکمه ی انتشار پست رو بزنم پست حذف شد و تموم چیزهایی که نوشتم پاک شدن؟یادتونه؟خب بالاخره دوباره این پست رو نوشتم و حالا شما دوست های عزیز می تونید بخونیدش. ^_^

امروز می خوام یه کم در مورد مفهوم "بی نهایت" بنویسم.در این باره در کانال تلگرام هم مطلبی نوشتم ولی با خودم فکر کردم که بهتره این جا کامل تر در این مورد صحبت کنم.پس لطفا به ادامه ی مطلب برید. :)

 

۱ نظر ۱۸ دی ۹۸ ، ۱۶:۵۲
شرلوک هلمز
۱۶دی

-چرا اصلا کسی باید یادش باشه؟

از صبح زود که شرلوک از خواب بیدار شده بود این جمله را مرتب در ذهنش تکرار می کرد.اصلا حوصله ی انجام آزمایشات شیمی اش را هم نداشت.

-حتی جان هم یادش نیست.

این فکر مدام در ذهن شرلوک تکرار می شد.در همان لحظه خانم هادسون در اتاق را زد و وارد شد.

-شرلوک،از صبح تا حالا 500 بار عرض این اتاق رو طی کردی.چی شده؟

-هیچ چی خانم هادسون.هیچ چی.

-به من دروغ نگو شرلوک.توی این سال ها کاملا با اخلاقت آشنا شدم.بگو چی شده.

-گفتم که هیچ چی خانم هادسون.

-خیلی خوب.اگه نمی خوای بگی نگو.اشکال نداره.

و از اتاق با عصبانیت خارج شد.در راه با خودش غرغر می کرد:

-هنوز هم با من غریبی می کنه.بعد از این همه سال من اون رو مثل پسرم دوست دارم ولی اون من رو مثل مادرش نمی دونه. :(

و قطره ی اشکش رو پاک کرد.بعد تلفن را برداشت و به جان تلفن کرد:

-سلام جان.خوبی؟می گم برای تولد شرلوک من خودم کیک بپزم یا کیک بخریم؟آهان کیک بخریم تا شرلوک متوجه نشه.می تونیم از خونه بکشیمش بیرون تا من کیک بپزم.آره راست می گی.ممکنه شک کنه.خیلی خوب.پس من میارمش خونه ی تو.خداحافظ جان.

صدای قدم زدن شرلوک شنیده می شد.خانم هادسون با خودش فکر کرد:

-باز هم شرلوک داره عرض اتاق رو راه می ره.یعنی مشکلش چیه.

در همان لحظه که شرلوک عرض اتاق را طی می کرد و با خودش فکر می کرد که امروز چندمین ساگرد تولدش است،خانم هادسون پایین راه پله ایستاد و با صدای بلند گفت:

-شرلوووک.آماده شو تا بریم خونه ی جان.نمیام و خودت برو هم نداریم.نمی خوای که من شب به تنهایی تمام راه این جا تا خونه ی جان رو برم.می خوای؟

 

*     *     *     *     *

 

ساعت از 11:30 شب گذشته بود و شرلوک،خسته و خوشحال از مهمانی امشب،جشن تولدش،بر روی صندلی جلوی آتش شومینه،نشسته بود و با خود فکر می کرد:

-فکر می کردم که هیج کس تاریخ تولدم رو ندونه.هنوز هم باورم نمی شه.

و حرف های رزی را به یاد آورد:

-تولدت مبارک عمو شرلوک.این کادوی منه.باید توی خونه خودت بازش کنی.تقلب نکنی ها.

کادو رو از روی میز برداشت و بازش کرد.توقع همچین هدیه ای رو نداشت.قاب عکسی بود از خودش،جان،مری،خانم هادسون و مالی.عکس دیگه ای هم که از رزی بود از جایی بریده شده بود و به این عکس چسبانده شده بود.بالای عکس با خطی کودکانه نوشته شده بود:

خانواده

شرلوک قاب عکس را روی میز گذاشت و مدتی به آن خیره شد.بعد از جایش بلند شد و به سمت پنجره رفت و به خیابان خلوت خیره شد.زیر لب با خودش تکرار کرد:

-خانواده.بهترین هدیه.

و لبخند زد.

 

 

 

 

*     *     *     *     *

 

خب،امروز 6 ژانویه است.بر اساس کتاب های شرلوک هلمز،شرلوک در روز 6 ژانویه 1854 در روستایی به نام مایکرافت (که اتفاقا نام برادر بزرگتر او هم هست.) در ایالت یورکشایر به دنیا آمد.امروز هم روز 6 ژانویه است.روز تولد شرلوک. :)

 

 

۳ نظر ۱۶ دی ۹۸ ، ۱۷:۰۱
شرلوک هلمز
۱۴آذر

-خداحافظ دکتر واتسون.

-خداحافظ مایکرافت.

مایکرافت درحالی که می خندید،جان و شرلوک را ترک کرد و از اتاق گرم خیابان بیکر پا به دنیای یخ زده و برفی بیرون گذاشت.جان هم می خندید ولی شرلوک با حالتی قهرآلود و آزرده خاطر بر بروی صندلی همیشگی اش نشسته بود و زانوانش را در بغل گرفته بود.جان شروع به صحبت کرد:

-باورم نمی شه تو هم یه زمانی یه بچه ی نق نقو بودی.واقعا به خاطر موهای مایکرافت بهش حسودیت می شد.

-نه.همه ی این چیزهایی که مایکرافت گفت چرند بودن.همه شون.

جان ادامه داد:

-یعنی تو دوست نداشتی موهات موج دار باشه.دلت می خواست موهایی شبیه مایکرافت داشته باشی.کاملا صاف.

-گفتم که نه.

-باورم نمی شه که تو هم مثل بعضی از مردم از قیافه ات راضی نبودی.

-جان.بس کن دیگه.

-باشه.ببخشید.

و سعی می کند که نخندد و لبخند خود را مهار می کند ولی دوباره بعد از گذشت 30 ثانیه،با صدای بلند می خندد.

-جان بس کن.من الان شرایط روحی مناسبی ندارم.

-آخه این موضوع درباره ی تو خیلی خنده داره.

-مشکل این جاست که همه فکر می کنن که من با بقیه آدم ها فرق می کنم.

-خب فرق داری.

-نه.ندارم.(شرلوک این حرف را با صدای آهسته می گوید.)

-ببین شرلوک.قبول کن که فرق داری.الان چرا بی حوصله ای؟چون پرونده ای نداری.چون جرمی اتفاق نیافتاده.کدوم آدم عاقلی از اتفاق افتادن جرمی خوشحال می شه؟

-کدوم آدمی.......کدوم آدم عاقلی از این که مردم بیمار بشن تا بتونه معالجه شون کنه،خوشحال می شه.

-من کی گفتم از این کار خوشحال می شم؟

-یعنی حاضری شغلت رو ول کنی به جاش یه شغل دیگه رو اتخاذ کنی؟

-ببین شرلوک،من شغلم رو خیلی دوست دارم.

-خب؟؟؟؟؟

-خب.......این هیچ ربطی به خوشحالی من وقتی که مردم مریض می شن نداره.من عاشق مبارزه با بیماری هام.

-دقیقا جان.منم عاشق مبارزه با جرمم.نه این که عاشق اتفاق افتادن اون ها.به جرئت می گم جان،اگه یه روزی هیچ جرمی اتفاق نیفته،زنبوردار می شم و زنبورداری می کنم.

-زنبور داری؟!حالا چرا زنبور داری؟

-شغلیه که دوست دارم.

-کاملا با مبارزه با جرم و جنایت فرق داره.

-اشتباهت همین جاست جان.این شغل پر از جزئیاته.باید احتیاجات زنبور ها رو کشف و این احتیاجات رو رفع کنی.این رو یادت باشه جان که در این بین،مطمئن باش،شگفتی های زیادی از هستی رو کشف می کنی.این جالب تر از کشف جرمه.این طور نیست؟

-خب.....آره.

-تو چه شغلی دیگه ای رو دوست داری؟

جان نفس عمیقی می کشد و می گوید:

-دوست دارم یه باغچه داشته باشم.یه باغچه بزرگ از گیاهان مختلف.این طوری اگه گیاهی آسیب بیینه می تونم درمانش کنم.

-دیدی جان.حالا متوجه شدی.

-آره.

مدت کوتاهی سکوت حکم فرما می شود.

ناگهان جان سکوت را می شکند:

-بحثمون از کجا به کجا رسید.

و دوباره می خندد و ادامه می دهد:

-واقعا دوست داشتی موهات صاف باشه.صبر کن ببینم.نه اون طوری غیر قابل تصوری.اصلا بهت نمیاد.

-خیلی هم به من میاد.برای حل پرونده عروس نفرت انگیز،در قصر ذهنم،خودم رو با موهای صاف ژل زده تصور کردم.عالی بودم.موی صاف خیلی به من میومد.البته تو هم با سیبیل بد نبودی.

-صبر کن ببینم.داری من رو مسخره می کنی.

-سیبیلت بهت نمی اومد.

-شرلوووووووک.

- :)

۴ نظر ۱۴ آذر ۹۸ ، ۱۲:۲۰
شرلوک هلمز
۰۴آذر

خب.بالاخره بعد از چند روز نوشتن،قسمت پایانی داستانی Sherlocked رو هم نوشتم.امیدوارم ارزش انتظارهای ارزشمند شما رو داشته باشه. :)

برای خوندن قسمت پایانی داستانی Sherlocked به ادامه ی مطلب مراجعه کنید.

 

۸ نظر ۰۴ آذر ۹۸ ، ۱۷:۴۲
شرلوک هلمز