Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

هیچ ابلهی به اندازه ی ابلهی که اندک بهره ای از عقل دارد موجب دردسر نیست.

Sherlock Holmes

در جست و جوی تاثیرات عجیب و ترکیبات غریب،انسان باید به خود زندگی مراجعه کند که همیشه چشمه هایی بسیار شگفت انگیز تر از بهترین کوشش تخیل ما آماده نمایش دارد.

۱۰خرداد

سلام به همگی

این هم از قسمت سوم داستانی.

فقط یه توضیحی قبل از این که برید ادامه ی مطلب و داستان رو بخونید بدم.تصویرهایی که در بین متن داستان استفاده می کنم (همین طور که در قسمت اول و دوم داستانی هم دیدید.) برای تصویر سازی هر چه بهتر داستانه.یکی از این تصویرها ، تصویر خونه ی قدیمی شرلوکه که مایکرافت ، شرلوک و جان رو به روی خونه ایستادن.می خواستم بگم توی این تصویر فقط می خواستم تصویر خونه ی بچگی های شرلوک رو یادآوری کنم و این سه نفر (مایکرافت ، شرلوک و جان) ربطی به خاطره ای که شرلوک به یاد میاره ندارن.اگه داستان رو بخونید متوجه می شید که چی می گم.پس برای خوندن داستان ، بریم ادامه ی مطلب. 🌹

 

 

 

 

 

 

قسمت سوم - ستاره ی دنباله داری که خاموش شد.

(.A comet that went out)

 

 

شهر بندری در تاریکی شب فرو رفته بود.مردم شهر بعد از یک روز پر از کار به خانه هایشان رفته بودند و اوقات خوشی را با خانواده ی خود می گذراندند.خانواده ای که متشکل از مادر ، پدر و برادر یا خواهر بود.

-خواهر!

کلمه ای که آن شب مدام در ذهن شرلوک تکرار می شد.چند ساعت پیش بود که خبر غرق شدن و مرگ خواهرش را شنیده بود.تنها چیزی که ماموران گشت دریایی توانسته بودند پیدا کنند ، قایق موتوری واژگون و شکسته ای بدون سرنشینانش بود.شرلوک روی پله ی یکی از خانه های کوچه ای تنگ و تاریک از شهر بندری نشسته بود.این خانه همان خانه ای بود که یوروس وقتی از شرینفورد خارج شده بود ، در آن به مدت کوتاهی زندگی کرده بود.حالا که شرلوک خانه را دیده بود می فهمید که دقیقا همان طور بود که در روز اولین ملاقاتی که بعد از سال ها با یوروس داشت ، آن را توصیف کرده بود.

مرور خاطرات:

 

 

E:از کجا فهمیدی آشپزخونه ام کوچیکه؟

SH:الگوی رنگ پریدگی نوشته های کاغذ خیلی زیاد نیست ولی اون قدر هست که نشون می ده پنجره ی آشپزخونه ات رو به شرق بوده.تابلوی یادداشت های آشپزخونه رو در نظر بگیر.به صورت غریزی کاغذ رو در ارتفاع دیدت قرار دادی.

 

 

SH:جایی که نور طبیعی داره.خورشید روی دو سوم پایین کاغذ اثر گذاشته.خط شروع رنگ پریدگی کاملا مستقیمه.معنیش اینه که کاغذ روبه روی پنجره بوده.

 

 

SH:حالا چرا بالای کاغذ تحت تابش آفتاب نبوده؟می دونیم که نور خورشید فقط با زاویه ی شیب دار می تونه به داخل اتاق بتابه اگه نور خورشید قادر باشه که به داخل اتاق نفوذ کنه و خورشید در پایین ترین سطح ممکن در آسمون باشه پس رنگ پریدگی نوشته های کاغذ از بالا تا پایین باید کاملا یکسان باشه ولی نه.این اتفاق زمانی می افته که خورشید بدون مانع به داخل اتاق بتابه پس شرط می بندم تو ، تو یه خیابون کم عرض و طبقه ی همکف زندگی می کنی.

 

 

SH:حالا اگه قرار باشه نور خورشید به تابلوی رو به روی پنجره و در ارتفاع دید انسان بتابه به چه نتیجه ای می رسیم؟

 

 

SH:اتاق کوچیک بوده.

 

 

یوروس لبخند می زند.صدای هلیکوپتر از بالا می آید.

E:آو .... برادر بزرگه مراقبته.

SH:دقیقا.

 

 

خیابان کم عرض ، در واقع همان کوچه ی تنگی بود که خانه در آن قرار داشت و یوروس در طبقه ی همکف زندگی کرده بود.آشپزخانه کوچک بود و پنجره و تابلوی یادداشت ها دقیقا با همان مختصات قرار داشتند.

جان از داخل خانه بیرون آمد و در کنار شرلوک نشست.

J:پس یوروس اون مدت که بیرون از شرینفورد بود توی این خونه زندگی می کرد.همون خونه ای که مایکرافت بعد از جدا کردن یوروس از خانواده و قبل از زندانی کردنش در شرینفورد ، خرید و یه مدت یوروس این جا زندگی می کرد و بعد ها که اومد بیرون ، دوباره به این خونه برگشت.

شرلوک چیزی نگفت.جان سرش را پایین انداخت و گفت:

J:شرلوک ، من متاسفم.یوروس .... .

شرلوک حرف جان را قطع کرد و گفت:

SH:ممنون جان.به خاطر دلگرمی دادن ممنونم.

بعد رو به جان کرد و گفت:

SH:می شه یه خواهشی ازت بکنم؟

جان سرش را بالا آورد و گفت:

J:بله.البته شرلوک.

SH:می شه لطفا برگردی لندن پیش رزی و بذاری من امشب این جا تنها باشم؟

J:اما شرلوک .... .

SH:خواهش می کنم جان.

جان لحظه ای مکث کرد و سپس بلند شد و گفت:

J:بله.البته.پس بعدا می بینمت.

SH:خیلی ممنونم جان.خداحافظ.

جان به سمت انتهای کوچه رفت و بعد از دید شرلوک خارج شد.شرلوک به دیوار پشت سرش تکیه داد و به آسمان شب چشم دوخت.ناگهان ستاره ای دنباله دار در مدت چند ثانیه در آسمان پدیدار و سپس ناپدید شد.خاطره ای به سرعت برای شرلوک یادآوری شد.خاطره ای از کودکی:

 

 

 

شب بود.شرلوک بیرون از خانه ی خاندان هلمز در کنار کلبه ی روستایی ، کلبه ای که به عنوان انباری استفاده می شد ، نشسته بود و به آسمان نگاه می کرد.یوروس از خانه بیرون آمد و به اطراف نگاه کرد تا ببیند شرلوک کجاست.شرلوک را در کنار کلبه دید.در خانه را بست و به سمت کلبه رفت.

 

 

E:چرا اومدی بیرون؟توی خونه نبودی برای همین اومدم دنبالت بگردم.

شرلوک همان طور که سرش رو به آسمان بود پاسخ داد:

SH:دیگه داشتم از صحبت های عمو رودی خسته می شدم.دیگه حوصله اش رو نداشتم.هر وقت میاد این جا با حرف هاش آزارم می ده.

یوروس در کنار شرلوک نشست و گفت:

E:مامان می گه ما نباید درباره ی عمو رودی این طور صحبت کنیم.همین طور هم مامان می گه که اون به جز ما دیگه خانواده ای نداره.

SH:ولی اون آی کیوی کل ملت رو پایین میاره.همه اش من رو با مایکرافت مقایسه می کنه.

در این جا شرلوک صدایش را شبیه عمو رودی کرد و ادامه داد:

SH:مایکرافت از شرلوک باهوش تره.مایکرافت آینده ی درخشانی داره.شرط می بندم مایکرافت یک شغل عالی به دست میاره.راستی شرلوک ، تو چی؟تو می خوای چکار کنی؟برات نگرانم شرلوگ.نکنه به جایی نرسی.

یوروس می خندد و در پاسخ حرف های شرلوک می گوید:

E:ولی شرلوک ، عمو رودی حداقل به تو و مایکرافت اهمیت می ده.ولی من یکی رو که اصلا به حساب نمیاره.مامان از این کارش خیلی عصبانی می شه ولی خودت می دونی که ، چیزی بهش نمی گه.مامان می گه عمو رودی خیلی تنهاست.مامان می گه اون خانواده اش رو از دست داده و باید باهاش مهربون باشیم.

SH:همیشه ما باید تحمل کنیم؟هوووف.ولی یوروس ، اصلا به حرف هاش یا به قول بابا ، زخم زبون هاش توجه نکنی ها ، تو از مایکرافت هم باهوش تری.حداقل این موضوع منو خوشحال می کنه!

یوروس لبخند می زند.

E:به قول مامان ، عمو رودی منظوری از حرف هایی که می زنه ، نداره!

در این زمان ، ناگهان شرلوک هیجان زده می ایستد و بلند می گوید:

SH:تو هم دیدیش؟

E:چی رو؟

SH:ستاره ی دنباله دار رو.

E:نه.کجاست.

SH:ناپدید شد.در حد چند ثانیه پدیدار شد.

E:کاش منم دیده بودمش.

SH:به نظرت کی از دنیا رفته؟

E: (با تعجب) چی؟!!!

SH:ویکتور ترور (اسم اصلی ریش قرمز) می گه که هر وقت یه ستاره ی دنباله دار توی آسمون دیدی و بعد خاموش شد ، یعنی یه نفر از دنیا رفت.

E:ویکتور ترور دیگه کیه؟

SH:دوستم و همکلاسیمه.

E:این چیزی که ویکتور ترور می گه ، خیلی مزخرفه شرلوک.این اصلا به این چیزها ربطی نداره.دنباله دار یه گلوله ی کیهانیه که از گازهای منجمد ، سنگ و گرد و غبار ساخته شده و وقتی که به خورشید نزدیک می شه ، یخ های موجود در هسته اش تبخیر می شه و تبدیل به ابر بزرگی .... .

شرلوک در این جا حرف یوروس را قطع می کند و می گوید:

SH:اَه!بسه دیگه.نمی خوام.این طور که ویکتور می گه قشنگ تره.

E:ولی شرلوک ، ویکتور حقیقت ستاره های دنباله دار رو نمی گه.

SH:اصلا می دونی چیه؟حالا که این طور شد من هیچ وقت نمی خوام راجع به منظومه ی شمسی و ستاره هاش بدونم!

و با گفتن این حرف به طرف خانه می دود و یوروس را تنها می گذارد.

 

 

یادآوری خاطره تمام می شود.با خود می گوید پس به این خاطر بود که هیچ وقت سعی نکردم اطلاعاتی از منظومه ی شمسی و ستاره ها به دست بیارم!لبخندی می زند ولی بعد لبخندش محو می شد.

SH:چرا؟واقعا چرا باید این خاطرات رو حذف می کردم و خاطراتم رو از نو می نوشتم؟چرا این کار رو کردم؟چرا این سال ها از یوروس دور بودم؟چرا؟

سرش را میان دستانش می گذارد و باز هم خاطره ای دیگر را به یاد می آورد:

 

 

مادر شرلوک با شرلوک صحبت می کند:

-شرلوک!دیگه داری این مسئله رو خیلی بزرگ می کنی!

SH:مامان ، این مسئله به خودی خود بزرگ هست.من بزرگش نمی کنم.

-شرلوک!خواهرت فقط می خواسته که بهت کمک کنه.

SH:اون آخر دفتر تکالیف ویکتور نوشته که با حقیقت ستاره های دنباله دار رو به رو شو.

-خب ، من تا این جا که اشکالی نمی بینم.وایسا ببینم.دفتر ویکتور دست تو و یوروس چه کار می کرد.

SH:ریاضی ویکتور ضعیفه.برای همین دفتر ریاضیش رو می ده تا من براش پرش کنم.دیشب هم وقتی من خواب بودم ، یوروس رفته سر وسایلم و دفتر ویکتور رو برداشته و تمام جواب های درستی رو که من براش نوشتم ، پاک کرده و به جای اون ها ، جواب های غلط نوشته.بعدش هم آخر دفترش نوشته ویکتور ترور با حقیقت ستاره های دنباله دار رو به رو شو.

E:مامان ، شرلوک داره دروغ می گه.من ننوشتم با حقیقت ستاره های دنباله دار رو به رو شو.من نوشتم با حقیقت ستاره های دنباله دار آشنا شو.

SH:حالا چه فرقی می کنه.

E:فرق داره.

SH:فرق نداره.به هر حال تو آبروی من رو پیش دوستم و آبروی دوستم رو پیش معلمم بردی.کارت اشتباه بود.

مادر که مدتی سکوت کرده بود تا به حرف های فرزندانش گوش دهد ، رو به شرلوک گفت:

-شرلوک!تو تکالیف ویکتور رو می نویسی؟

SH:فقط تکالیف ریاضیش رو.ریاضیش خیلی ضعیفه.

E:به جای این کارا باهاش ریاضی کار کن.من می تونم به هر دوتون ریاضی یاد بدم.

SH:لازم نکرده یوروس.من خودم بلدم.

-شرلوک ، خواهرت راست می گه.نباید اون کار رو انجام می دادی.

SH:یعنی کار یوروس درست بوده؟به قول معلم ادبیاتمون که همیشه توی داستان هاش تکرار می کنه ، قلب ویکتور شکست و از شدت درد و غصه ی قلبش گریه کرد و از کلاس رفت بیرون.

E:درد؟

SH:یوروس ، دیگه نمی خوام باهات صحبت کنم.می رم پیش ویکتور.

شرلوک از خانه خارج می شود و به سرعت به طرف خانه ی ویکتور می دود.

 

 

خاطرات محو می شوند.شرلوک از روی پله های جلوی خانه بلند می شود و به داخل خانه می رود.وارد آشپزخانه می شود.نگاهش به قالب های خالی کیک روی میز می افتد.

باز هم هجوم خاطرات:

 

E:شرلوک ، هنوز هم نمی خوای باهام صحبت کنی؟

شرلوک حرفی نمی زند و رویش را از یوروس برمی گرداند.

E:می دونم که خیلی کیک و بیسکوییت دوست داری.اگه برات یه کیک خوشمزه بپزم چی؟بازم باهام حرف نمی زنی؟

شرلوک حرفی نمی زند.

E:من می رم تا برات کیک بپزم.قبلا دیدم که مامان چطور کیک می پزه.

SH:می شه بس کنی؟تو ریش قرمز رو ازم گرفتی.

شرلوک بعد از گفتن این جملات از اتاقش بیرون می رود و از خانه خارج می شود و به سمت رودخانه می دود.وقتی برمی گردد می بیند خانه آتش گرفته است و از آن به بعد دیگر یوروس را نمی بیند.

 

 

خاطرات محو می شوند.

SH:پس یوروس از روی عمد خونه رو آتش نزده بود.احتمالا وقتی می خواسته آشپزی کنه ، به طور کاملا تصادفی این اتفاق افتاده.

 

در همین لحظه جملاتی که مایکرافت قبلا گفته بود به سرعت دوباره در ذهن شرلوک نقش بستند:

 

 

 

M:خاطرات می تونن دوباره برگردن.زخم ها می تونن سر باز کنن.

 

و باز هم جملاتی دیگر:

 

SH:پس چرا من اون ( یوروس ) رو به یاد ندارم؟

M:یه جورایی یادت میاد.هر انتخابی که کردی ، هر مسیری که رفتی ، مردی که امروز هستی ، خاطره ی تو از یوروسه.

 

 

ادامه دارد .... .

 

 

نظرات  (۳)

عالی بود 🌹

فقط امیدوارم که یه وقت نا امید نشی و همینطور ادامه بدی.😉

پاسخ:
ممنون. 🌹
حتما. :)

خب راستش ناراحت کننده بود 

و زیبا

 

پاسخ:
ممنون آیرین عزیز. :) 🌹

یوروس ازون شخصیت‌های محبوب و منفور و.... هست.. تناقضه دوست داشتنی🤩😍

پاسخ:
دقیقا!واقعا عجیبه ها ولی همین طوره!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی