سلام به همگی :)
عیدتون مبارک. 🌹 🎉
امروز یه پست جدید داریم. 😁
می تونین حدس بزنین راجع به چیه؟خب تصویرهای زیر می تونن کمک کنن تا یه حدسایی بزنین:
خب؟حدس زدین؟حدسونو نگه دارین تا ببینیم بعد از خوندن پست ، درست حدس زدین یا نه.پس حالا ، لطفا برای خوندن پست به ادامه مطلب برید. 🌹
* * *
TD(مخفف Taxi Driver به معنی راننده ی تاکسی 😅) : کمی با هم حرف بزنیم؟
SH : خطرش بالا نبود؟این که منو جلوی جشم 6 - 7 تا پلیس برداری ببری؟اون قدرا هم احمق نیستن.قیافه ات به یاد خانم هادسون هم می مونه.
TD : به این میگی خطر؟نه بابا!خطر می خوای؟این جاست.(شیشه ی حاوی قرص اول را در می آورد و روی میز می گذارد.)
TD : من این جاشو دوست دارم.چون اصلا نمی فهمی.ولی به زودی می فهمی.فقط باید این حرکتو بکنم.(شیشه ی حاوی قرص دوم را از جیب بیرون می آورد و روی میز می گذارد.)
TD : توقع اینو نداشتی ، نه؟وای چه کیفی ازش ببری.
SH : از چی؟
TD : شرلوک هلمز.نگاش کن.خودش جلوی من ایستاده.این طرفدارت از وبسایت ....
SH : آه!طرفدار من.
TD : خیلی باهوشی.یه نابغه ی واقعی.دانش استنتاج.این یعنی درست فکر کردن.مگه نه؟خوبه که دور هم نشستیم.واقعا مردم چرا نمی تونن فکر بکنن؟اعصابتو خورد نمی کنه؟این مردم چرا نمی تونن فکر کنن؟
SH : آه فهمیدم.پس تو هم یه نابغه ی واقعی هستی.
TD : به قیافه ام نمی خوره؟یه تاکسی چی قد کوتاه مسخره!ولی تا یه دقیقه ی دیگه اینو می فهمی.احتمالا آخرین چیزیه که تو عمرت می فهمی.
SH : خیله خب ، دو تا شیشه.توضیح بده.
TD : یکی از شیشه ها سالمه.یکی کشنده.قرص شیشه ی سالمو بخوری زنده می مونی.قرص شیشه ی کشنده رو بخوری ، می میری.
SH : هر دو شونم که کاملا شبیه همن.
TD : از همه جهات!
SH : می دونی کدومش کشنده است؟
TD : معلومه که می دونم.
SH : ولی من نمی دونم.
TD : اگه می دونستی کیفی نمی داد.تویی که باید انتخاب کنی.
SH : چرا باید انتخاب کنم؟انگیزه ای برای این کار ندارم.چی برای من داره؟
TD : هنوز بهترین جاشو نگفتم.هر شیشه ای رو که تو انتخاب کنی ، من قرص شیشه ی دیگه رو برمی دارم.بعد هم با هم می اندازیمش بالا.تقلب همم نمی کنم.انتخاب با توئه.من قرصی رو می خورم که تو انتخاب نکنی.توقع اینو نداشتی آقای هلمز.
SH : این کارو با بقیه شون هم کردی؟بهشون حق انتخاب دادی؟
TD : الان دارم به تو می دم.وقت داری؟خودتو جمع و جور کن.می خوام بهترین بازیتو بکنی.
SH : این بازی نیست.فقط احتمالاته.
TD : من چهار بار بازی کردم.هنوز هم زنده هستم.احتمالات نیست آقای هلمز.شطرنجه.یه جور بازی شطرنجه که فقط یه حرکت داره.و یه برنده.اون حرکت.اون حرکت هم اینه:(هل دادن یکی از شیشه های روی میز ، به سمت شرلوک.)
TD : من شیشه ی سالمو بهت دادم یا شیشه ی کشنده رو؟می تونی هر کدومو خواستی انتخاب کنی.
* * *
خب ، اول از همه بیاین این موضوع رو که آیا شرلوک می دونست قرص درست رو انتخاب کرده یا نه ، بررسی کنیم.برای این کار ، سری به کتاب اصلی می زنیم. 😉 متن زیر که از کتاب اتود در قرمز لاکیه رو بخونید:
لستراد قوطی سفید رنگی را نشان داد و گفت:
-پیش خودم هستند.این قرص ها و کیف پول و تلگرام را برداشتم تا در پاسگاه پلیس در جای امنی بگذارمشان.صرفا بر حسب تصادف این قرص ها را برداشتم.چون باید اذعان کنپ که هیچ اهمیتی برایشان قائل نیستم.
هلمز گفت:
-آن ها را بده به من.
و بعد رو کرد به من و گفت:
-خب دکتر ، این ها قرص های معمولی اند؟
قطعا این طور نبود.رنگشان خاکستری صدفی بود ؛ کوچک و گرد و در برابر نور کاملا شفاف بودند.گفتم:
-از سبکی و شفافیتشان معلوم است که در آب حل می شوند.
هلمز جواب داد:
-دقیقا همین طور است.حال اگر ممکن است ، برو طبقه ی پایین و آن تری یِر (Trrier ، سگ کوچک شکاری) کوچک بی نوا را ، که مدت هاست بد حال است و خانم صاحبخانه آن روز از تو می خواست راحتش کنی ، بیاور بالا.به طبقه ی پایین رفتم و سگ را بغل کردم و آوردم بالا.تنفس سنگین و چشم های ماتش حاکی ازآن بود که پایان کارش دور نیست. در واقع ، پوزه ی چون برف سفیدش گواهی می داد که همین حالا هم بیشتر از عمر متعارف سگ ها زندگی کرده است.سگ را روی کوسنی روی فرش گذاشتم.
هلمز گفت:
-حالا من یکی از این قرص ها را به دو نیم می کنم.
و چاقوی جیبی اش را بیرون آورد و همین کار را انجام داد.
-یک نیمه اش را برای استفاده های آتی دوباره در قوطی می گذاریم.نیمه یی دیگر را در این لیوان می اندازم که در آن به انندازه ی یک قاشق چایخوری آب است.می بینید که دوستمان ، دکتر ، درست می گوید و بلافاصله حل می شود.
لستراد با لحن رنجیده ی کسی که گمان می کند او را دست انداخته اند ، گفت:
-این موضوع ممکن ایت خیلی هم جالب باشد ؛ ولی نمی فهمم چه ربطی به مرگ آقای جوزف استنگرسن دارد.
-تحمل داشته باش ، دوست من.تحمل داشته باش!به موقعش می فهمی که کاملا به آن مربوط است.حالا کمی شیر به آن اضافه می کنم تا این ترکیب قابل خوردن شود و وقتی آن را جلوی سگ می گذاریم ، با سرعت کافی بخوردش.
همان طور که صحبت می کرد ، محتویات لیوان را در یک نعلبکی خالی کرد و حلوی سگ شکاری کوچک گذاشت که به سرعت تا تهش را خورد.تلاش مجدد شرلوک هلمز ما را چنان متقاعد کرده بود که همگی در سکوت نشستیم و سگ را زیر نظر گرفتیم ؛ منتظر تاثیر حیرت انگیزی بودیم.ولی چنین تاثیری حادث نشد.سگ همان طور افتاده بود روی کوسن و تنفسش سنگین بود.ولی مشخص بود که خالش بر اثر خوردن آن دارو نه بهتر شده است و نه بدتر.
هلمز ساعتش را درآورده بود و همچنان که دقایق یکی پس از دیگری بدون نتیجه سپری می شدند ، یک جور حالت ناامیدی و یاس جدید بر چهره اش سایه می انداخت.لب هایش را به دندان می گزید ، با انگشتانش روی نیز ضرب می گرفت و همه ی نشانه های بی تابی شدید را از خود بروز می داد.به قدری اضطراب داشت که واقعا دلم برایش سوخت.ولی آن دو کارآگاه با تمسخر لبخند می زدند و هیچ بدشان نیامده بود که او به بن بست رسیده است.
عاقبت هلمز از صندلی اش بیرون پرید و در همان حال که دیوانه وار در اتاق به این سو آن سو می رفت ، فریاد زد:
-امکان ندارد که تصادفی باشد.محال است که تصادف صرف باشد.همان قرص هایی که در ماجرای قتل دربر به وجودشان ظنین شده بودم ، بعد از مرگ استنگرسن پیدا شده اند.و ، با این حال ، بی اثرند.یعنی چه معنایی دارد؟بعید است رشته ی استدلال من از سر تا ته اشتباه بوده باشد.محال است!ولی ، از طرفی ، حال تین سک مفلوک هم اصلا بدتر نشده. آها.فهمیدم!فهمیدم!
با فریاد شادمانه ای به طرف قوطی دوید.آن یکی قرص را هم به دو نیم کرد ، آن را در آب حل کرد ، شیر را اضافه کرد وو محلول را جلوی سگ شکاری کوچک گذاشت.هنوز زبان آن موجود بینوا کاملا به این محلول آغشته نشده بود که دست و پایش سخت به رعشه افتاد و انگار برق او را گرفته باشد ، مثل تکه چوبی خشک و بی جان افتاد آن جا.
شرلوک هلمز نفس عمیقی کشید و عرق پیشانی اش را پاک کرد و گفت:
-باید بیشتر از این ها به خودم ایمان داشته باشم.تا به حال دیگر باید فهمیده باشم که وقتی واقعینی در ظاهر با زنجیره ی طویلی از استنتاج ها مغایر است ، بی بروبرگرد ، قابلیت تفسیر دیگری را در خود دارد.از دو قرص توی قوطی ، یکی سمی بسیار مهلک بود و آن یکی کاملا بی ضرر.این را باید حتی پیش از دیدن قوطی می فهمیدم.
خب از اگه بخوایم فیلم رو به کتاب نسبت بدیم (فعلا به قسمت اخلاقی داستان که آیا حق داشتن قرص ها رو روی اون سگ بیچاره امتحان کنن ، کاری نداریم.) ، با توجه به مطالب بالا می فهمیم که شرلوک تفاوت بین دو قرص رو نمی دونسته و همین طوری یکی از قرص ها رو برداشته.البته توی فیلم هم می بینیم که وقتی راننده ی تاکسی تیر خورده و داره می میره ، شرلوک با سردرگمی می پرسه:
SH:درست برداشتم؟درست بود مگه نه؟انتخابم درست بود؟
خب ، با توجه به این حرف شرلوک ، توی فیلم هم ، می شه به این نتیجه رسید که شرلوک نمی دونسته که قرص درست رو برداشته یا نه.در واقع تفاوت قرص ها رو متوجه نشده.
ولی آیا این قرص ها تفاوتی داشتن که خود راننده ی تاکسی می تونسته اونا رو تشخیص بده؟
به درب دو شیشه ی قرص توجه کنید:
متوجه فاصله ی بیشتر درب شیشه ی دوم از قسمت برآمده ی شیشه می شید؟یه طورایی انگار درب شیشه ی دوم کاملا سفت بسته نشده و یا شاید هم فاصله دارتر ساخته شده.ممکنه تفاوتشون همین بوده باشه و راننده هم از روی همین موضوع قرص ها رو از هم تشخیص می داده.به ابتدای پست هم اگه توجه کنید ، وقتی راننده ی تاکسی شیشه ی دوم (همونی که فاصله ی دربش از سطح بر آمده ی شیشه بیشتره.) رو ، از جیبش بیرون میاره ، این جمله رو می گه:
TD : من اینجاشو دوست دارم.چون اصلا نمی فهمی.ولی به زودی می فهمی.فقط باید این حرکتو بکنم.
احتمالا منظودش این بوده که شرلوک متوجه تفاوت دو شیشه نمی شه.
یه جمله ی قابل توجه دیگه هم که راننده ی تاکسی در گفتگویی که با شرلوک داره ، می گه اینه که:
SH : خیله خب ، دو تا شیشه.توضیح بده.
TD : یکی از شیشه ها سالمه.یکی کشنده. (توجهههههه کنین!این جا داره به شیشه ها اشاره می کنه.نه قرص ها.این موضوع این فرضیه رو که از روی شیشه ها متوجه تفاوت قرص ها می شده ، محکم تر می کنه.) قرص های شیشه ی سالمو (بازم به شیشه اشاره کرده.) بخوری زنده می مونی.قرص شیشه ی کشنده رو بخوری ، می میری.
SH : هر دوشونم کاملا شبیه همن.
TD : از همه جهات.
خب این از همه ی جهات هم می تونه این معنی رو داشته باشه که این قرص ها یا هر دو بی ضرر و یا هر دو سمی بودن.شاید اصلا هدف راننده ی تاکسی کشتن شرلوک نبوده و هر دو قرص بی ضرر بودن.خلاصه که جان با تیراندازی که کرد نذاشت ادامه ی ماجرا رو به طور قطعی متوجه بشیم. 😂
در طول کل مکالمه هم ، راننده ی تاکسی از لفظ "شیشه ی سالم" و "شیشه ی کشنده" استفاده می کنه.همون طور که گفتم این موضوع و اشاره کردن به شیشه ها ، فرضیه تفاوت شیشه ها و تشخیص راننده تاکسی از روی شیشه ها رو محکم تر می کنه.
* * *
J : جدا می خواستی اون قرصو بندازی بالا؟
SH : معلومه که نمی خواستم.داشتم زمان می خریدم.می دونستم میای.
J : نمی دونستی.کلا این طوری کار می کنی.جونتو به خطر می اندازی که هوشتو ثابت کنی.
SH : چرا باید این کارو بکنم؟
J : چون که احمقی! :)
SH : شام؟
J : ضعف کردم.
SH : ته خیابون بیکر یه رستوران چینی هست که هنوزم می شه از پایین دستگیره ی درشون فهمید که رستوران خوبی هست یا نه. :)
سلام داداش من همونیم که تو اینستا اینو ازت پرسیدم..
بسیار عالی بود کارت..خسته نباشی و ممنون.